باذلفرهنگ مترادف و متضاد۱. بخشنده، سخی، بذلکننده، بادبدست، فراخدست ≠ ممسک، خسیس، کنس ۲. کمدهش، نابخشنده
باذللغتنامه دهخداباذل . [ ذِ ] (ع ص ) بخشنده و سخی . (غیاث ) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). ج ،بُذل . عطادهنده . بسیارعطا. جوانمرد معطی . دهنده . بذل کننده و جودکننده . سخی و جوانمرد
بازللغتنامه دهخدابازل . [ زِ ] (ع اِ) شتری که دندان نیش برآورده باشد. (منتهی الارب ). دندان نیش شتر. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اشتر دندان نیش برآورده . و این در سال نهم باشد و
باذلی ساوجیلغتنامه دهخداباذلی ساوجی . [ ذِی ِ وَ ] (اِخ ) مردی بسیار افتاده و کم آزار است و نستعلیق را بد نمی نویسد. چنان بی باک و دلیر است که وقتی شب و روز از درد دندان بیقرار بود چند
باذلی ساوجیلغتنامه دهخداباذلی ساوجی . [ ذِی ِ وَ ] (اِخ ) مردی بسیار افتاده و کم آزار است و نستعلیق را بد نمی نویسد. چنان بی باک و دلیر است که وقتی شب و روز از درد دندان بیقرار بود چند
نان رساندنلغتنامه دهخدانان رساندن . [ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) نان دادن . باذل و بخشنده و پهلودار بودن . بدیگران کمک کردن . به معاش اطرافیان مدد رساندن . عمل نان رسان .
قارحلغتنامه دهخداقارح . [ رِ ] (ع ص ) ستور تمام دندان . (منتهی الارب ). و آن در حیوانات سم دار به منزله ٔ باذل است در شتر. (ترجمه از منتهی الارب ). جمل قارح . ناقة قارح و قارحه
صاعد خبوشانیلغتنامه دهخداصاعد خبوشانی . [ ع ِ دِ خ َ ] (اِخ ) صاحب لباب الالباب گوید: صدر اجل زین الدین صاعد خبوشانی (ره ) صدری باذل بادل ، سحاب بنان ، شهاب بیان که در خراسان لقب حاتم ا
طاهر مشهدیلغتنامه دهخداطاهر مشهدی . [ هَِ رِ م َ هََ ] (اِخ ) میرزا محمدطاهر مشهور به وزیرخان برادر میرزا محمدرفیعبن محمد مشهدی ، متخلص به باذل متوفی به سال 1124 یا 1123 هَ . ق . رجوع