باب الازجلغتنامه دهخداباب الازج . [ بُل ْ اَ زَ ] (اِخ ) محله ای در بغداد. (منتهی الارب ). محله ای بزرگ دارای بازارهای بسیار و محال بزرگ در مشرق بغداد، بدانجاعده ای محلهاست که هر یک از آنها شهرگونه ایست . (از معجم البلدان ). عبداﷲ بن جبرئیل آورده است : ابوالحسن حرانی و سنان
پتانسیل برانگیختۀ شنوایی تنۀ مغزbrainstem audiotory evoked potential, BAEPواژههای مصوب فرهنگستانبخشی از پتانسیل برانگیختۀ شنوایی ثبتشده که از تنۀ مغز ناشی میشود
باب بابلغتنامه دهخداباب باب . (ق مرکب ) بخش بخش . قسمت قسمت . فصل فصل : طاهر باب باب بازمیراندو بازمی نمود تا هزارهزار درم بیرون آمد که ابوسعید را هست و شانزده هزارهزار درم است که بر وی حاصل است و هیچ جای پیدا نیست . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 125</s
باب باب کردنلغتنامه دهخداباب باب کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تبویب . (دهار). قسمت قسمت کردن . فصل فصل کردن .
مأمونیهلغتنامه دهخدامأمونیه . [ م َءْ نی ی َ ] (اِخ ) محله ٔ بزرگ و پروسعتی است در بغداد بین نهرالمعلی و باب الازج و منسوب به مأمون خلیفه است . (از معجم البلدان ).
ابراهیم بن دینارلغتنامه دهخداابراهیم بن دینار. [ اِ م ِ ن ِ ] (اِخ ) ابوحکیم نهروانی بغدادی . از اکابر دانشمندان قرن ششم هجری (485-556 هَ .ق .). مدرسه ای به باب الازج بنا کرده که به نام او مشهور شده است .
قطیعه ٔ عجملغتنامه دهخداقطیعه ٔعجم . [ ق َ ع َ ی ِ ع َ ج َ ] (اِخ ) محله ٔ بزرگی است در بغداد که میان باب الحلبه و باب الازج و ریان واقع است و دارای بازارهاست و گوئی خود شهری جداگانه است و گروهی از محدثان بدان منسوبند. (معجم البلدان ).
دیرالزندوردلغتنامه دهخدادیرالزندورد. [ دَ رُزْ زَ دَ وَ ] (اِخ ) بنا به گفتة شابشتی در سمت شرقی بغداد قرار داردو حد آن از باب الازج تا سفیعی است . شراب انگور آن راابونواس ستوده است اما معروف آن است که زندورد شهری بوده است در نزدیکی واسط از اعمال کسکرو این مطلب را ابن الفقیه و دیگران گفته اند. (از مع
باماوردیلغتنامه دهخداباماوردی . [ وَ ] (اِخ ) ابوالقاسم عبیداﷲبن مبارک حسن بن طراد باماوردی ساکن قطیعه ٔ عجم در باب الازج بغداد. وی در حدود سال 539 هَ . ق . تولد یافت و بسال 615هَ . ق . درگذشت . عبیداﷲ و برادرش عبدالرحیم هر دو مع
بابلغتنامه دهخداباب . (اِخ ) فرقه ٔ سبعیه از باب ، علی بن ابیطالب علیه السلام را خواهند و از ابواب گروه دعوت کنندگان سوی کیش خود را مقصوددارند. || هر یک از وکلای امام دوازدهم درغیبت . و آن درجه ای میان حجت جزایر و امام بوده است و شاید همان «حجت اعظم » باشد که طریقه ٔ صباحیه (پیروان حسن صباح
بابلغتنامه دهخداباب . (اِخ ) نام دهی است از بخارا و آنرا بابة نیز گفته اند. (از معجم البلدان ) (مراصد الاطلاع ). || شهر کوچکی است در طرف وادی بطنان از اعمال حلب . از آنجا تا منبج دو میل و تا حلب ده میل است . (معجم البلدان ). قریه ای از حلب . (منتهی الارب ). || یا باب جبول و در قدیم باب بزاعه
دبابلغتنامه دهخدادباب . [ دَ ] (اِ) لواطت و اغلام . (غیاث ) : چندانکه ببالین تو گریان و غریوان شبها به دباب آمدم ای خفته ٔ بیدار. سوزنی .شراب پر خورد و مست خسبد و خیزدگهی دباب کسی را و گه کسی او را. سوزنی
دبابلغتنامه دهخدادباب . [ دَ ] (اِخ ) نام کوهی است در دیار طی از آن بنی سعدبن عوف . (معجم البلدان ).
دبابلغتنامه دهخدادباب . [ دَ ب ِ ] (ع ، اِ صوت ) کلمه ای که بدان کفتار را خوانند. || (ص )به معنی دِبّی است ؛ یعنی نرم گام زن . (منتهی الارب ).
دبابلغتنامه دهخدادباب . [ دَب ْ با ] (ص ) این کلمه مصنوعی هجاگویان فارسی است که به صیغه ٔ وصف تفضیلی عرب کرده اند : دباب شوخ دیده سوی خفته شد روان تا کشک پخته کوبد در گوشتین جواز. روحی ولوالجی .خر کیمخت گاه کرده سبیل بر گروکان