لغتنامه دهخدا
اوروغ . (ترکی - مغولی ، اِ) اورق . خانواده . دودمان . خویشان . اعقاب : تا غایت همواره ایشان و فرزندان ایشان ملازم و مقرب حضرت هولاکوخان و اوروغ نامدار بودند. (جامعالتواریخ رشیدی ). و این ملک بر وی و اوروغ نامدار وی بر وجهی که هست مقررو مسلم بود. (همان کتاب ). رجوع به ماده ٔ ب