انگشتولغتنامه دهخداانگشتو. [ اَ گ ِ ] (اِ) نانی که بر روی زغال پزند. نانی که بعد از پختن نشان انگشت بر آن باشد و آن را پنجه کش نیز گویند. (ازانجمن آرا) (از آنندراج ). و رجوع به ان
انگشتولغتنامه دهخداانگشتو. [ اَ گ ُ ] (اِ) چنگالی و مالیده را گویند و آن نانی باشد گرم که با روغن و شیرینی بهم بمالند. (برهان قاطع). چنگال . نانی که ریزه ریزه کنند و با روغن و شیر
انگشتوالغتنامه دهخداانگشتوا. [ اَ گ ِ ] (اِ) نانی که بر انگشت پزند. (از شرفنامه ٔ منیری ). نانی که بر روی آتش زغال و غیره پزند. (از برهان قاطع) (از آنندراج ) (از هفت قلزم ). نانی ک
انگشتوانهلغتنامه دهخداانگشتوانه . [ اَ گ ُ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب )مطلق زهگیر. (آنندراج ). || حلقه ای که در هنگام تیرانداختن بر انگشت نر نهند. (ناظم الاطباء) : جنگی صعب ببود چنانکه بر
انگشتوانهفرهنگ انتشارات معین(اَ گُ نِ) (اِمر.) انگشتانه ، قالب فلزی که به هنگام تیراندازی یا دوختن بر انگشت شَست می گذارند.
انگشتوالغتنامه دهخداانگشتوا. [ اَ گ ِ ] (اِ) نانی که بر انگشت پزند. (از شرفنامه ٔ منیری ). نانی که بر روی آتش زغال و غیره پزند. (از برهان قاطع) (از آنندراج ) (از هفت قلزم ). نانی ک
انگشتوانهلغتنامه دهخداانگشتوانه . [ اَ گ ُ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب )مطلق زهگیر. (آنندراج ). || حلقه ای که در هنگام تیرانداختن بر انگشت نر نهند. (ناظم الاطباء) : جنگی صعب ببود چنانکه بر
ختیعهلغتنامه دهخداختیعه . [ خ َ ع َ ] (ع اِ) انگشتوانه تیراندازان از چرم . (دهار).زهگیر. چله گیر و آن انگشتانه ای است از پوست که تیراندازان انگشت نر (= ابهام ) در آن کنند. (یاددا
مرشقةلغتنامه دهخدامرشقة. [ م ِ ش َ ق َ ] (ع اِ) انگشتوانه ٔ درزی . (دهار). انگشتوانه . (المرقاة ص 80).
چنگالیفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهخوراکی که از روغن، شکر، آب و نان خردشده درست میکنند؛ چنگالخوست؛ چنگالخست؛ چنگالخوش؛ انگشتو؛ بشتره؛ بشتزه؛ بشنزه؛ بشنژه.