انگشتاللغتنامه دهخداانگشتال . [ اَگ ِ ] (ص ) بیمارناک . (لغت فرس اسدی ). مردم ضعیف و نحیف و علیل و بیمارناک و صاحب نقاهت . (برهان قاطع). بیمار و دردناک و صاحب نقاهت . (آنندراج ) : ز خان و مان قرابت به غربت افتادم بماندم اینجا بی سازو برگ و انگشتال . <p class="
انگشتالفرهنگ فارسی عمیدبیمار؛ ناخوش؛ علیل؛ دردمند: ◻︎ ز خانومان و قرابت به غربت افتادم / بماندم اینجا بیسازوبرگ و انگشتال (ابوالعباس ربنجنی: شاعران بیدیوان: ۱۳۳).
آللغتنامه دهخداآل . (پسوند) َال . چنانکه آله (َاله ) در آخر بعض کلمات ، گاه ادات نسبت باشدو گاه افاده ٔ معنی تشبیه کند، مانند انگشتال به معنی چون انگشت ، یعنی لوت . عور. بی سازوبرگ : ز خانمان وقرابت بغربت افتادم بماندم اینجا بی سازوبرگ و انگشتال . <p clas
ساز و برگلغتنامه دهخداساز و برگ .[ زُ ب َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) اسباب و سامان . (بهار عجم ) (آنندراج ). برگ و ساز. ساز و آلت . ساز و سامان . آلات و ادوات . اسباب . وسائل . لوازم : ز خان و مان و قرابت به غربت افتادم بماندم اینجا بی ساز و برگ و انگشتال . <p cl
غربتلغتنامه دهخداغربت . [ غ ُ ب َ ] (ع مص ) غُربَة. دوری از جای خود. دور شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). غریب شدن . (مصادر زوزنی ). دوری از وطن . جدائی از وطن در طلب مقصود. غُرب . (اقرب الموارد). دوری از جای باش . دوری از خانمان . دوری از وطن و شهر. غریبی : ز خان
ابوالعباسلغتنامه دهخداابوالعباس . [ اَ بُل ْ ع َب ْ با ] (اِخ ) مروزی . ابن جبود. صاحب مجمع الفصحاء گوید: او در زمان مأمون خلیفه ٔ عباسی میزیسته و به سال 200 هَ. ق . درگذشته است و گویند مأمون را در سفر خراسان بفارسی مدح گفته و هزار دینار صلت یافته است و صاحب لبا