لغتنامه دهخدا
بیمارناک . (ص مرکب ) بیمارغنج . (حاشیه ٔ لغت فرس اسدی ). علیل . (ناظم الاطباء). بیمارغنج . دردمند و کسی که بیشتر اوقات بیمار و رنجور باشد. رجوع به بیمارغنج شود : اولش قویست با فزونی و آخرش سست بکمی و بیمارناک . (التفهیم ). [ و آنچه بماند از بچه ها ] هم