بیمارناکلغتنامه دهخدابیمارناک . (ص مرکب ) بیمارغنج . (حاشیه ٔ لغت فرس اسدی ). علیل . (ناظم الاطباء). بیمارغنج . دردمند و کسی که بیشتر اوقات بیمار و رنجور باشد. رجوع به بیمارغنج شود
بیماربانی کردنلغتنامه دهخدابیماربانی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تمریض . پرستاری کردن . (از یادداشت مؤلف ).
بیمارداریلغتنامه دهخدابیمارداری . (حامص مرکب ) مریض داشتن . مریض داری . || پرستاری و مواظب بیمار بودن . (ناظم الاطباء). پرستاری بیمار. بیماربانی . بیماروانی . پرستاری . تمریض . (یادد
بیمارنوازیلغتنامه دهخدابیمارنوازی . [ ن َ ] (حامص مرکب ) عمل بیمارنواز. مهربانی با بیمار. عیادت بیمار : دلنواز من بیمار شمائید همه بهر بیمارنوازی بمن آئید همه .خاقانی .
بیمارناکلغتنامه دهخدابیمارناک . (ص مرکب ) بیمارغنج . (حاشیه ٔ لغت فرس اسدی ). علیل . (ناظم الاطباء). بیمارغنج . دردمند و کسی که بیشتر اوقات بیمار و رنجور باشد. رجوع به بیمارغنج شود
بیمارغنجلغتنامه دهخدابیمارغنج . [ غ َ ] (ص مرکب ) بیمارناک . (لغت فرس اسدی ). بمعنی بیمارناک و دردمند است یعنی بیشتر اوقات بیمار و رنجور باشد. (برهان ). کسی را گویند که اکثر اوقات ب
انگشتاللغتنامه دهخداانگشتال . [ اَگ ِ ] (ص ) بیمارناک . (لغت فرس اسدی ). مردم ضعیف و نحیف و علیل و بیمارناک و صاحب نقاهت . (برهان قاطع). بیمار و دردناک و صاحب نقاهت . (آنندراج ) :
موبئةلغتنامه دهخداموبئة. [ب ِ ءَ ] (ع ص ) زمین بیمارناک گردیده . (از منتهی الارب ). زمینی که در آن مرگامرگی باشد. (ناظم الاطباء).
بیمارخیزلغتنامه دهخدابیمارخیز. (نف مرکب ) کسی که از بیماری برخاسته باشد و اغلب که خیز در این ترکیب بمعنی خاستن است ، یعنی کسی که خاستن او مثل بیماران بود و این در حالت نقاهت باشد. (