انعکاسلغتنامه دهخداانعکاس . [ اِ ع ِ ] (ع مص ) برگردیده شدن و عکس پذیرفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).انقلاب . (از اقرب الموارد). باژگونه شدن و نمودار شدن شکل چیزی در هر جسم شفاف مثل آب و آیینه و غیره . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). باشگونه شدن . (تاج المصادر بیهقی ). واژگونه شدن . واژگون شدن
انعکاسدیکشنری عربی به فارسیانعکاس , باز تاب , انديشه , تفکر , پژواک , نقض , برگشت , واژگون سازي , واژگوني
انعکاسفرهنگ فارسی عمید۱. منعکس شدن.۲. [مجاز] عکسالعمل۳. پرتو انداختن.۴. نمودار شدن شکل چیزی در جسم شفاف، مانند آب و آیینه.۵. تکرار صوت که به واسطۀ برخورد امواج آن با مانع به عمل میآید.۶. (فیزیک) بازگشتن نور پس از برخورد به یک سطح به محیط اول؛ بازتاب.
انعکاسinversion 1واژههای مصوب فرهنگستانبا مفروض بودن نقطهای مانند o در یک صفحه یا فضا، نگاشتی از صفحه یا فضا به خودش که هر نقطه را به نقطۀ منعکس آن نسبت به دایره یا کرهای به مرکز o مینگارد
انعکاسلغتنامه دهخداانعکاس . [ اِ ع ِ ] (ع مص ) برگردیده شدن و عکس پذیرفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).انقلاب . (از اقرب الموارد). باژگونه شدن و نمودار شدن شکل چیزی در هر جسم شفاف مثل آب و آیینه و غیره . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). باشگونه شدن . (تاج المصادر بیهقی ). واژگونه شدن . واژگون شدن
انعکاسدیکشنری عربی به فارسیانعکاس , باز تاب , انديشه , تفکر , پژواک , نقض , برگشت , واژگون سازي , واژگوني
انعکاسفرهنگ فارسی عمید۱. منعکس شدن.۲. [مجاز] عکسالعمل۳. پرتو انداختن.۴. نمودار شدن شکل چیزی در جسم شفاف، مانند آب و آیینه.۵. تکرار صوت که به واسطۀ برخورد امواج آن با مانع به عمل میآید.۶. (فیزیک) بازگشتن نور پس از برخورد به یک سطح به محیط اول؛ بازتاب.
انعکاسinversion 1واژههای مصوب فرهنگستانبا مفروض بودن نقطهای مانند o در یک صفحه یا فضا، نگاشتی از صفحه یا فضا به خودش که هر نقطه را به نقطۀ منعکس آن نسبت به دایره یا کرهای به مرکز o مینگارد
قابل انعکاسلغتنامه دهخداقابل انعکاس . [ ب ِ ل ِ اِ ع ِ ] (ص مرکب ) انعکاس پذیر. رجوع به قابلیت انعکاس شود.
قابلیت انعکاسلغتنامه دهخداقابلیت انعکاس . [ ب ِ لی ی َت ِ اِ ع ِ ] (ترکیب اضافی ، اِمص مرکب ) آنچه درخور باشد منعکس شدن چیزی را. انعکاس پذیری (اصطلاح فیزیک ). رجوع به قابل انعکاس شود.
انعکاسلغتنامه دهخداانعکاس . [ اِ ع ِ ] (ع مص ) برگردیده شدن و عکس پذیرفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).انقلاب . (از اقرب الموارد). باژگونه شدن و نمودار شدن شکل چیزی در هر جسم شفاف مثل آب و آیینه و غیره . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). باشگونه شدن . (تاج المصادر بیهقی ). واژگونه شدن . واژگون شدن
انعکاسدیکشنری عربی به فارسیانعکاس , باز تاب , انديشه , تفکر , پژواک , نقض , برگشت , واژگون سازي , واژگوني
انعکاسفرهنگ فارسی عمید۱. منعکس شدن.۲. [مجاز] عکسالعمل۳. پرتو انداختن.۴. نمودار شدن شکل چیزی در جسم شفاف، مانند آب و آیینه.۵. تکرار صوت که به واسطۀ برخورد امواج آن با مانع به عمل میآید.۶. (فیزیک) بازگشتن نور پس از برخورد به یک سطح به محیط اول؛ بازتاب.