اندوختنلغتنامه دهخدااندوختن . [ اَ ت َ ] (مص ) جمع کردن و فراهم آوردن . (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری ) (هفت قلزم ) (انجمن آرا) (آنندراج ).جمع کردن . (رشیدی ). گرد کردن و جمع آوردن . (فرهنگ سروری ). گوالیدن . (فرهنگ سروری ) (از یادداشت مؤلف ). حاصل کردن . گرد کردن . (فرهنگ میرزا ابراهیم ) (شرفنا
انداختنفرهنگ فارسی عمید۱. رها کردن چیزی از بالا به پایین.۲. پرتاب کردن: سنگ انداختن.۳. گستردن؛ پهن کردن: فرش انداخت.۴. به دور افکندن.۵. در جای خود قرار دادن: در را جا انداخت.۶. درون چیزی قرار دادن: کشتی را در آب انداخت.۷. تکان دادن شدید عضوی از بدن به طوری که انگار آن را پرتاب کنند: لگد
انداختنفرهنگ فارسی عمید۱. رها کردن چیزی از بالا به پایین.۲. پرتاب کردن: سنگ انداختن.۳. گستردن؛ پهن کردن: فرش انداخت.۴. به دور افکندن.۵. در جای خود قرار دادن: در را جا انداخت.۶. درون چیزی قرار دادن: کشتی را در آب انداخت.۷. تکان دادن شدید عضوی از بدن به طوری که انگار آن را پرتاب کنند: لگد
انداختنلغتنامه دهخداانداختن . [ اَ ت َ ] (مص ) افگندن . پرتاب کردن . پرت کردن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). افکندن . (آنندراج ). اِهواء. (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی ) (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). قذف . هتف . (دهار). دحو. رمی . قد. (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی ). پرانیدن .پ
انداختندیکشنری فارسی به عربیاحذف , اقذف , انطلاق , دفع , رمية , عقبة , علاقة موقتة , قطرة , مجرفة , ممثلون
انداختندیکشنری فارسی به انگلیسیcast, chop, clap, cut, drop, hew, launch, palm off, pelt, pitch, plump, precipitate, send, shine, shy, throw, thrust, toss, tumble
داوری انداختنلغتنامه دهخداداوری انداختن . [ وَ اَ ت َ ] (مص مرکب ) داوری افکندن . داوری بپا کردن . رجوع به داوری شود. (آنندراج ).
درانداختنلغتنامه دهخدادرانداختن . [ دَ اَ ت َ ] (مص مرکب ) اندرانداختن . انداختن .افکندن . درافکندن : بفرمود که همه را خشت زرین و نقره آگین درانداختند. (قصص الانبیاء ص 165).کمر بندد فلک در جنگ با تودراندازد به دشمن سنگ با تو. <p
دست انداختنلغتنامه دهخدادست انداختن . [ دَ اَ ت َ ] (مص مرکب ) انداختن دست .قرار دادن دست . درآوردن دست گرد چیزی یا فراز چیزی :تلکد؛ دست انداختن در گردن کسی . (از منتهی الارب ).- دست در روی کسی انداختن ؛ به روی او دست بلند کردن . دست برآوردن بر کسی به قصد لت یا سیلی زدن
دسته انداختنلغتنامه دهخدادسته انداختن . [ دَ ت َ / ت ِ اَ ت َ ] (مص مرکب ) دسته افکندن . تعبیه و نصب کردن دسته به کارد و شمشیر و دیگر آلات و ادوات .
دشمنی انداختنلغتنامه دهخدادشمنی انداختن . [ دُ م َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) دشمنی افکندن . ایجاد عداوت : اِلْساع ؛ دشمنی انداختن بین قوم . (از منتهی الارب ).