انتمالغتنامه دهخداانتما. [ اَ ت ُ ] (ع ضمیر) تثنیه ٔ ضمیر مخاطب یعنی شما دوتا. (ناظم الاطباء). شما دو مذکر و دو مؤنث . (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی ). شما دو تن . شما.
انتمالغتنامه دهخداانتما. [ اِ ت ِ ] (ع اِمص ) وابستگی . (فرهنگ فارسی معین ). انتساب : تأیید را برایت و رای تو انتماو اقبال را بنامه و نام تو انتساب . رشید وطواط.پسری ماند در اسنکدریه که کس برو دست نیافت و او را نشناخت و اکنون انتما
انتماءلغتنامه دهخداانتماء. [ اِ ت ِ] (ع مص ) نسبت کردن بکسی ، یقال انتمی الیه . (منتهی الارب ). نسبت دادن بکسی . (ناظم الاطباء). بازبستن . (فرهنگ فارسی معین ). نسبت کردن بکسی . (مصادر زوزنی ). || منسوب شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). بکسی نسبت یافتن . (آنندراج ) (از غیا
انثماءلغتنامه دهخداانثماء. [ اِ ث ِ ](ع مص ) شکسته گردیدن سر، یقال : انثماء رأسه . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شکسته گردیدن سر کسی . (آنندراج ). انشداخ . (از لسان بنقل ذیل اقرب الموارد).
سعادت انتمالغتنامه دهخداسعادت انتما. [ س َ دَ اِ ت ِ ] (ص مرکب ) مقرون بسعادت . توأم با سعادت : بر ضمیر صواب نمای صاحبقران سعادت انتما خطور نمود. (حبیب السیر ص 124).
انتما داشتنلغتنامه دهخداانتما داشتن . [ اِ ت ِ ت َ ] (مص مرکب ) نسبت داشتن : جماعتی که بحضرت سلطانی انتما و اعتزاء داشتند نگرفت . (جهانگشای جوینی ).
انتماءلغتنامه دهخداانتماء. [ اِ ت ِ] (ع مص ) نسبت کردن بکسی ، یقال انتمی الیه . (منتهی الارب ). نسبت دادن بکسی . (ناظم الاطباء). بازبستن . (فرهنگ فارسی معین ). نسبت کردن بکسی . (مصادر زوزنی ). || منسوب شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). بکسی نسبت یافتن . (آنندراج ) (از غیا
انتماهلغتنامه دهخداانتماه . [ اِ ت ِ ] (از ع ، مص ) در بیت زیر ظاهراً بجای انتما بکار رفته است : هم جمال سعد دولت هم کمال سعد ملک هست پیدا اندر اوکز هر دو دارد انتماه .سوزنی .
سعادت انتمالغتنامه دهخداسعادت انتما. [ س َ دَ اِ ت ِ ] (ص مرکب ) مقرون بسعادت . توأم با سعادت : بر ضمیر صواب نمای صاحبقران سعادت انتما خطور نمود. (حبیب السیر ص 124).
انتما داشتنلغتنامه دهخداانتما داشتن . [ اِ ت ِ ت َ ] (مص مرکب ) نسبت داشتن : جماعتی که بحضرت سلطانی انتما و اعتزاء داشتند نگرفت . (جهانگشای جوینی ).
انتما کردنلغتنامه دهخداانتما کردن . [ اِ ت ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) انتساب یافتن . ارتباط یافتن . (فرهنگ فارسی معین ). خود را بکسی نسبت دادن و بدو منسوب ساختن : اردشیربن بابک بپارس خروج کرد و انتما بساسان بن بهمن کرد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 60</span
جواذبلغتنامه دهخداجواذب . [ ج َ ذِ ] (ع ص ) ج ِ جاذب . (از اقرب الموارد): و هر کس که اعتزا نه به ولای اوداشت و اِنْتِما نه بحبل هوای او، مترقب جواذب حوادث زمانه بود. (جهانگشای جوینی ). رجوع به جاذب شود.
حاجیلغتنامه دهخداحاجی . (اِخ ) (امیر... سیف الدین ).. «چون این خبر به امیرزاده میرانشاه که در کنار آب مرغاب بود رسید آتش خشمش اشتعال یافته امیر حاجی سیف الدین و امیر اقبوغا را با فوجی از سپاه ظفر انتما برسم منغلا روانه ٔ هرات گردانیده خود متعاقب ازآنجا در حرکت آمد...» رجوع به حبط ج <span clas
انلغتنامه دهخداان . [ اَ ] (ع ضمیر) ضمیر متکلم است من مانند «ان فعلت » بسکون نون یا بفتح آن در حالت وصل و الحاق الف در حالت وقف مانند: «فعلت انا». و گاهی وقف در جای وصل بکار رود مانند انا سیف العشیرة فاعرفونی . و ضمیر مخاطب مانند «انت َ، انت ِ، انتما، انتم ، انتن » نزد جمهور ضمیر «ان » است
صواب نمایلغتنامه دهخداصواب نمای . [ ص َ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (نف مرکب ) راست نماینده . هدایت کننده ٔ به راست . درست نماینده . آنکه یا آنچه صواب را بنماید : بر ضمیر صواب نمای صاحبقران سعادت انتما خطور نمود. (حب
انتما داشتنلغتنامه دهخداانتما داشتن . [ اِ ت ِ ت َ ] (مص مرکب ) نسبت داشتن : جماعتی که بحضرت سلطانی انتما و اعتزاء داشتند نگرفت . (جهانگشای جوینی ).
انتما کردنلغتنامه دهخداانتما کردن . [ اِ ت ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) انتساب یافتن . ارتباط یافتن . (فرهنگ فارسی معین ). خود را بکسی نسبت دادن و بدو منسوب ساختن : اردشیربن بابک بپارس خروج کرد و انتما بساسان بن بهمن کرد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 60</span
انتماءلغتنامه دهخداانتماء. [ اِ ت ِ] (ع مص ) نسبت کردن بکسی ، یقال انتمی الیه . (منتهی الارب ). نسبت دادن بکسی . (ناظم الاطباء). بازبستن . (فرهنگ فارسی معین ). نسبت کردن بکسی . (مصادر زوزنی ). || منسوب شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). بکسی نسبت یافتن . (آنندراج ) (از غیا
انتماهلغتنامه دهخداانتماه . [ اِ ت ِ ] (از ع ، مص ) در بیت زیر ظاهراً بجای انتما بکار رفته است : هم جمال سعد دولت هم کمال سعد ملک هست پیدا اندر اوکز هر دو دارد انتماه .سوزنی .
سعادت انتمالغتنامه دهخداسعادت انتما. [ س َ دَ اِ ت ِ ] (ص مرکب ) مقرون بسعادت . توأم با سعادت : بر ضمیر صواب نمای صاحبقران سعادت انتما خطور نمود. (حبیب السیر ص 124).