جواذبلغتنامه دهخداجواذب . [ ج َ ذِ ] (ع ص ) ج ِ جاذب . (از اقرب الموارد): و هر کس که اعتزا نه به ولای اوداشت و اِنْتِما نه بحبل هوای او، مترقب جواذب حوادث زمانه بود. (جهانگشای جو
جواذبلغتنامه دهخداجواذب . [ ج ُ ذِ ] (اِ) طعامی است که ازشکر و برنج و گوشت پزند. (غیاث اللغات از منتخب ).
جاذبلغتنامه دهخداجاذب . [ ذِ ] (اِخ ) لقب حاجب سلطان محمود غزنوی و نام وی ارسلان است . رجوع به ارسلان جاذب شود.
جاذبلغتنامه دهخداجاذب . [ ذِ ] (ع ص ) کشنده . || برگرداننده ٔ چیزی از جای آن . (منتهی الارب ). || رباینده . (آنندراج ). گیرا. گیرنده . آهنجنده : زانکه جنسیّت عجائب جاذبی است جاذ
جاذبلغتنامه دهخداجاذب . [ ذِ ] (ع ص ) کشنده . || برگرداننده ٔ چیزی از جای آن . (منتهی الارب ). || رباینده . (آنندراج ). گیرا. گیرنده . آهنجنده : زانکه جنسیّت عجائب جاذبی است جاذ
انتمالغتنامه دهخداانتما. [ اِ ت ِ ] (ع اِمص ) وابستگی . (فرهنگ فارسی معین ). انتساب : تأیید را برایت و رای تو انتماو اقبال را بنامه و نام تو انتساب . رشید وطواط.پسری ماند در اسن
جذوبلغتنامه دهخداجذوب . [ ج َ ](ع ص ، اِ) جاذب ، یعنی ناقه ٔ کم شیر. (از قطر المحیط). ناقة جذوب ؛ ناقه ٔ کم شیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). ج ، جَواذب و جِذاب . (
منافثتلغتنامه دهخدامنافثت . [ م ُف َ / ف ِ ث َ ] (از ع ، اِمص ) منافثة. هم راز بودن . با یکدیگر محرمانه سخن گفتن . گفتگوی خصوصی با هم داشتن : ... بر یک سریر مسرت استرواح مثافنت و
مجالستلغتنامه دهخدامجالست . [ م ُ ل َ / ل ِ س َ ] (ع اِمص ) همنشینی . (غیاث ). همنشینی و معاشرت . (ناظم الاطباء). نشست و برخاست . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و من بنده را بر مجا