الوان خوردنلغتنامه دهخداالوان خوردن . [ اَل ْ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) خوراکهای گوناگون خوردن : غذم ؛ الوان ناخوش خوردن . (تاج المصادر بیهقی ). || بی ادبانه طعام خوردن چنانکه چون طعام را بینند بشتاب از هر نوعی بخورند. (از فرهنگ شعوری ج <span class="hl" dir="ltr"
پهلوانلغتنامه دهخداپهلوان . [ پ َ ل َ ] (اِخ ) جد نهم بختیار جهان پهلوان و سپهبد خسرو پرویز. (تاریخ سیستان ص 8).
پهلوانلغتنامه دهخداپهلوان . [ پ َ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش تکاب شهرستان مراغه ، واقع در 7 هزارگزی شمال باختری تکاب و پانصد گزی جنوب راه ارابه رو تکاب به شاهین دژ. دامنه ، معتدل ،دارای 195تن سکنه . آب آن ازچشمه ساره
حلوانلغتنامه دهخداحلوان . [ ح ُ ] (اِخ ) نام شهری است پرنعمت . (شرفنامه ٔ منیری ). شهر کوچکی است در قهستان نیشابور و آن آخر حدود خراسان از جانب اصفهان است . (از معجم البلدان ).
حلوانلغتنامه دهخداحلوان . [ ح َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ژاوه رود بخش حومه ٔ شهرستان سنندج . ناحیه ای است کوهستانی و سردسیری . دارای 330 تن سکنه می باشد. از چشمه مشروب میشود. محصولاتش غلات و لبنیات است . اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. راه آن مالرو
حلوانلغتنامه دهخداحلوان . [ ح َ ] (اِخ ) مرکز دهستان حلوان بخش طبس شهرستان فردوس ، محلی جلگه و گرمسیری است ، دارای 540 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول آن غلات ، خرما، پنبه و ارزن است . شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است . اغلب اهالی بوسیله ٔ تهیه ٔ زغال و فروش
الوانلغتنامه دهخداالوان . [ اَل ْ ] (ع اِ) ج ِ لَون . رنگها. (آنندراج ). رجوع به لون شود : ز بهر دیدن جانت همی چشم دگر بایدکه بی لونست چشم سر نبیند جز همه الوان . ناصرخسرو.آنرا به انواع الوان و اصباغ چون عرصه ٔ باغ بیاراستند. (ترجمه
الوانلغتنامه دهخداالوان . [ اَل ْ ](اِخ ) دهی است از دهستان دیزمار باختری بخش ورزقان شهرستان اهر، در 26 هزارگزی شمال باختری ورزقان و 28هزارگزی راه ارابه رو ورزقان اهر. کوهستانی و معتدل مایل بگرمی است . سکنه ٔ آن <span class="h
پیرالوانلغتنامه دهخداپیرالوان . [ اَ ] (اِخ ) دهی از بخش نمین شهرستان اردبیل واقع در 33 هزارگزی شمال باختری اردبیل و 9 هزارگزی اردبیل به خیاو. کوهستانی ، معتدل . دارای 242 تن سکنه . آب آن از چشمه
خالوانلغتنامه دهخداخالوان . (اِ) دهی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاهان . واقع در 5 هزارگزی جنوب کوزران و باختر راه فرعی کوزران به چهارزبر. ناحیه ای است واقع در دشت با آب و هوای سردسیری ، 150 تن سکنه دارد که دین آنها اسلام اس
سبع الوانلغتنامه دهخداسبع الوان . [ س َ ع ِ اَل ْ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) هفت رنگ طعام . و آن سنتهای فرعون است . (برهان ). طعامهای گوناگون و آن صنع فرعون است که اطعمه ٔ مائده ٔ او هفت رنگ بودی . (شرفنامه ٔ منیری ) : چشمم نرسد بخوان اخوان نه خمسه ٔ من به سبع الوان
مالوانلغتنامه دهخدامالوان . [ ل ِ ] (اِخ )دهی از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان فومن است و 430 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
ذوثلاث الوانلغتنامه دهخداذوثلاث الوان . [ ث َ ث َ اَ ] (ع اِ مرکب ) ذوثلاثة الوان . طریفلن . حومانه . عونیه .