الوانلغتنامه دهخداالوان . [ اَل ْ ] (ع اِ) ج ِ لَون . رنگها. (آنندراج ). رجوع به لون شود : ز بهر دیدن جانت همی چشم دگر بایدکه بی لونست چشم سر نبیند جز همه الوان . ناصرخسرو.آنرا ب
الوانلغتنامه دهخداالوان . [ اَل ْ ](اِخ ) دهی است از دهستان دیزمار باختری بخش ورزقان شهرستان اهر، در 26 هزارگزی شمال باختری ورزقان و 28هزارگزی راه ارابه رو ورزقان اهر. کوهستانی و
علوانلغتنامه دهخداعلوان . [ ع َل ْ ] (اِخ ) ابن حسین ، مکنی به ابوالیسیر. محدث است . رجوع به ابوالیسیر شود.
علوانلغتنامه دهخداعلوان . [ ع َل ْ ] (اِخ ) ابن عطیةبن حسن بن محمدبن حداد هیتی حموی . رجوع به علوان حموی شود.
علوانلغتنامه دهخداعلوان . [ ع َل ْ ] (اِخ ) قیصربن یوسف جبران . قس (کشیش ) (متولد در 1287 هَ . ق .). وی را تصانیف بسیاری است که از آنجمله است : 1- تاریخ کتاب مقدس . 2- خلاصة الصر
علوانلغتنامه دهخداعلوان . [ ع َل ْ ] (اِخ ) نام پدر ضحاک است که عجمان وی را مرداس میگفتند. وی از ملوک عرب و برادر شدادبن عاد بود. (از حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 180). صاحب مجمل التو
الوان خوردنلغتنامه دهخداالوان خوردن . [ اَل ْ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) خوراکهای گوناگون خوردن : غذم ؛ الوان ناخوش خوردن . (تاج المصادر بیهقی ). || بی ادبانه طعام خوردن چنانکه چون ط
الوان سبعهلغتنامه دهخداالوان سبعه . [ اَل ْ ن ِ س َ ع َ / ع ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رنگهای هفتگانه که عبارتند از بنفش ، نیلی (لاجوردی )، آبی ، سبز، زرد، نارنجی و قرمز.
الوانقلغتنامه دهخداالوانق . [ اَل ْ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شیرامین بخش دهخوارقان (= آذرشهر) شهرستان تبریز، در 22 هزارگزی شوسه ٔ مراغه - تبریز. در جلگه واقع و معتدل است . س
الوانهلغتنامه دهخداالوانه . [ اَل ْ ن َ / ن ِ ] (اِ) قسمی شتر، و امروز شاهسونان «اروانه » گویند. (یادداشت مؤلف ) : آن تجمل ز وی جمل نکشدخنگل و بیسراک و الوانه .سوزنی .
الوانیلغتنامه دهخداالوانی . [ اَل ْ ] (اِخ ) تیره ای است از شعبه ٔ شیبانی ایل عرب ،از ایلات خمسه ٔ فارس . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 87).