الم شنگهلغتنامه دهخداالم شنگه . [ اَ ل َ ش َ گ َ / گ ِ ] (اِ مرکب ) علم شنگه . قیل و قال و شلوغ کردن یک نفر یا جمعی ، و با لفظ «درآوردن » استعمال میشود، شایدشنگه دهی بوده است که اهل آن وقتی که در محرم دسته بیرون میاوردند بی ترتیب و با داد و قال بودند. (فرهنگ نظام
الم شنگهفرهنگ فارسی عمیددادوقال؛ آشوب؛ جاروجنجال.⟨ المشنگه راه انداختن (برپا کردن، درآوردن): [عامیانه] آشوب کردن؛ شلوغی راه انداختن؛ جاروجنجال برپا ساختن.
الم شنگهدیکشنری فارسی به انگلیسیclamor, deviltry, free-for-all, fuss, kerfuffle, palaver, scene, song and dance
الم الملغتنامه دهخداالم الم . [ اُ ل ُ اُ ل ُ ] (اِ مرکب ) فوج فوج . (فرهنگ رشیدی ). گروه گروه و فوج فوج . چه الم بمعنی فوج و گروه باشد. (برهان قاطع) (هفت قلزم ) (آنندراج ) (از انجمن آرا). فوج در فوج . (فرهنگ سروری ) (فرهنگ خطی ) (برهان جامع). || پی درپی و زودزود. (فرهنگ سروری ) (برهان جامع) (شر
غوغا کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی ن، المشنگه راه انداختن، المشنگه برپا (بهپا) کردن، ازدحام کردن (با بینظمی)، سروصدا کردن، پرسروصدا بودن، ولوله بهپاکردن پایکوبی کردن، شادمانی کردن، بلند صحبت کردن
الملغتنامه دهخداالم . [ اَ ل ُ ] (اِ) ارزن . (فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ سروری ). ارزن را گویند و آن نوعی از گاورس است . (فرهنگ جهانگیری ). غله ایست که آنرا گاورس و ارزن گویند. (هفت قلزم ) (انجمن آرا) (برهان قاطع) (آنندراج ) : قوت کردان چه بود نان بلوت آش الم میخورن
الملغتنامه دهخداالم . [ اَ ل ُم ْ م َ ] (ع اِ فعل ) لغتی است در هَلُم َّ. (اقرب الموارد ذیل لمم )؛ یعنی بیا. رجوع به هلم شود.
الملغتنامه دهخداالم . [ اَ لِف ْ لام ْ میم ْ ] (اِخ ) یعنی انا اﷲ اعلم ؛ منم خدای که میدانم . (ترجمان علامه ٔ تهذیب عادل ). از حروف مقطعه یا فواتح سور قرآن کریم است ودر آغاز سوره های دوم ، سوم ، بیست ونهم ، سی ام ، سی ویکم و سی ودوم آمده است . صاحب آنندراج گوید: بدانکه حروف هجا که در اوایل ب
الملغتنامه دهخداالم . [ اُ ل ُ ] (اِ) گروه و جماعت و مجمع. (ناظم الاطباء). فوج و گروه . (هفت قلزم ) (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج ). در فرهنگها الم به تکرار آمده است . رجوع به الم الم شود.
حدوث عالملغتنامه دهخداحدوث عالم . [ ح ُ ث ِ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) (اصطلاح کلام و فلسفه ) مسبوق به عدم بودن جهانست . و این مسئله از مسائل غامض علم کلام و فلسفه است و عده ای از فلاسفه ٔ اسلام درباره ٔ آن کتب مستقل نوشته اند چنانکه دوازده کتاب که در این باره نوشته شده در الذریعه ج <span clas
حدودالعالملغتنامه دهخداحدودالعالم . [ ح ُ دُل ْ عا ل َ ] (ع اِ مرکب )(اصطلاح جغرافیا) مرزهای جهان . || (اِخ ) نام کتابی مشهور که در 372 هَ . ق . تألیف شده است .
حسن صاحب معالملغتنامه دهخداحسن صاحب معالم . [ ح َ س َ ن ِ ح ِ م َ ل ِ ](اِخ ) رجوع به حسن بن زین الدین علی شهید ثانی شود.
خالملغتنامه دهخداخالم . [ ل ُ ] (اِ) مار که بعربی حَیَّة خوانند. (برهان قاطع). مار که بگزندگی معروف است . (انجمن آرای ناصری ). مار. (فرهنگ جهانگیری ) (آنندراج ) : همیشه تا بر اهل خرد محال نمایدکه خارپشت بود درگه مساس چو خالم مثال خالم بر شکل خارپشت حسودت <b