غوغا کردنلغتنامه دهخداغوغا کردن . [ غ َ / غُو ک َدَ ] (مص مرکب ) هیاهو کردن . سخت بانگ زدن . شور و غوغا و فریاد برآوردن . هنگامه کردن . قیامت کردن . انقلاب و تهییج کردن . جَلَب . اِج
غوغا کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی ن، المشنگه راه انداختن، المشنگه برپا (بهپا) کردن، ازدحام کردن (با بینظمی)، سروصدا کردن، پرسروصدا بودن، ولوله بهپاکردن پایکوبی کردن، شادمانی
غوغافرهنگ مترادف و متضاد۱. شور ۲. آشوب، ازدحام، المشنگه، جنجال، خروش، دادوبیداد، سروصدا، غریو، غلغله، فغان، ولوله، همهمه، هنگامه، هیاهو ۳. آوازه، بانگ ≠ آرامش، سکوت
غوغادیکشنری فارسی به انگلیسیaffray, Babel, clamor, din, flurry, furor, fuss, hullabaloo, hurly-burly, mob, riot, rip-roaring, tumult, turmoil, uproar
غوغالغتنامه دهخداغوغا. [ غ َ / غُو ] (اِ) شور و مشغله . (فرهنگ رشیدی ). شور و مشغله و فریاد و فغان که در وقت حادثه و بلایا از ازدحام و خروج خلق برآید حتی فریاد سگان به یکبار، و
طوفان کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. طوفان بهپا کردن، غوغا کردن، قیامت کردن، شاهکار کردن ۲. کاری خارقالعاده انجام دادن
شورش کردنلغتنامه دهخداشورش کردن . [ رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عصیان و تمرد کردن . شور و غوغا کردن . انقلاب و آشفتگی برپا کردن . نافرمانی کردن . اظهار کراهت کردن : ز شورش کردن آن تلخ گفت
غوغافرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. دادوفریاد؛ خروش.۲. مردم بسیار و درهمآمیخته.۳. (اسم، صفت) [قدیمی] مردم آشوبطلب. غوغا انگیختن: (مصدر لازم) [قدیمی] = غوغا کردن غوغا برآوردن: (مصدر لازم) [قد