داردارلغتنامه دهخداداردار. (اِ) کنایت از دیر پاییدن و ثبات و پایداری . (برهان ). || در تداول امروز: بانگ و فریاد و سر و صدا. || آدم پرشور و شر. (لغات محلی شوشتر - خطی ). || (فعل ا
داردارفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهدادوفریاد؛ سروصدا؛ جاروجنجال. داردار کردن: (مصدر لازم) [عامیانه] دادوفریاد کردن؛ سروصدا راه انداختن.
داردار کردنلغتنامه دهخداداردار کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دیر پاییدن و ثبات داشتن . (برهان ). || بانگ و فریاد راه انداختن . رجوع به داردار شود.
دامدارگویش اصفهانی تکیه ای: galadâr / hašamdâr طاری: galadâr طامه ای: galladâr طرقی: galadâr کشه ای: galladâr نطنزی: galadâr
داردار کردنلغتنامه دهخداداردار کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دیر پاییدن و ثبات داشتن . (برهان ). || بانگ و فریاد راه انداختن . رجوع به داردار شود.
مماتنةلغتنامه دهخدامماتنة. [ م ُ ت َ ن َ ] (ع مص ) درنگ و تأخیر نمودن در وام و داردار کردن .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ممادة. عذر آوردن و دفعالوقت کردن . (شرح قامو
دارادارلغتنامه دهخدادارادار. (اِ مرکب ) دار و گیر. دیر پاییدن . ثبات داشتن و مدارا کردن و بسیار ماندن . (برهان ) : روز دارادار و بردابردِ میدان نبردهر غلام شه ، بمردی همنبرد زال با
مماطلتلغتنامه دهخدامماطلت . [ م ُ طَ / طِ ل َ ] (از ع ،اِمص ) دفعالوقت کردن و فرصت نمودن و پس افکندن کاری .(غیاث اللغات ). درنگ و معطل کردن در ادای وام و حق کسی . (آنندراج ). امرو
لیلغتنامه دهخدالی . [ ل َی ی ] (ع مص ) لُوی ّ. تافتن رسن راو دوتاه کردن . (منتهی الارب ). تافتن رسن و جز آن . ریسمان تابیدن . (منتخب اللغات ). تافتن رسن . (تاج المصادر). || ما