القتاللغتنامه دهخداالقتال . [ اَ ق ِ ] (ع صوت ) مرکب از «الَ » حرف تعریف عربی و قتال مصدر قاتَل َ بمعنی جنگ کردن ، و مراد فراخواندن و تشویق بجنگ است . رجوع به قتال شود : درع حکمت پوشم و بی ترس گویم القتال خوان فکرت سازم و بی بخل گویم الصلا.خ
طرف القیطاللغتنامه دهخداطرف القیطال . [ طَ فُل ْ ] (اِخ ) از جزیره ٔ فیران تا طرف القیطال مسافت 12 میل است . (الحلل السندسیه ج 1 ص 112).
واجب القتللغتنامه دهخداواجب القتل . [ ج ِ بُل ْ ق َ ] (ع ص مرکب ) کشتنی و سزاوار کشتن . که کشتن آن لازم باشد. (ناظم الاطباء). مرگ ارزان . (یادداشت مؤلف ).
تجزرلغتنامه دهخداتجزر. [ ت َ ج َزْ زُ ] (ع مص ) تجزروا فی القتال ؛ بمعنی اجتزروا فی القتال است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). کشتن در رزمگاه و پاره پاره نهادن کشته را برای درندگان .
مدکوبةلغتنامه دهخدامدکوبة. [ م َ ب َ ] (ع ص ) بسیار کشته و خسته گردیده در کار. (منتهی الارب ). معضوضة من القتال . (متن اللغة) (اقرب الموارد).
ادرعفافلغتنامه دهخداادرعفاف . [ اِ رِ ] (ع مص ) از صف بیرون شدن و در کارزار درآمدن مرد: ادرعف ّ الرجل فی القتال . || بطور خود یا بشتاب رفتن شتر. ادرعباب .
مغالثلغتنامه دهخدامغالث . [ م ُ ل ِ ] (ع ص ) نیک جنگجو و سخت پیکار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شدید القتال . (محیط المحیط).
ذوالفریةلغتنامه دهخداذوالفریة. [ ذُل ْ ف ُ رَی ْ ی َ ] (اِخ ) لقب شاعر و دلیری قُرشی . نام او وهب بن الحرث القرشی الزهری است و ابن الکلبی گوید کان شریفاً اذا اراد القتال اعلم بفروة. (از المرصّع).