هلیدنلغتنامه دهخداهلیدن . [ هَِ دَ ] (مص )گذاشتن . (برهان ). هشتن . به جایی نهادن : به یک حمله از جایشان بگسلدچو بگسستشان بر زمین کی هلد؟ فردوسی .از بند شبانروزی بیرون نهلَدْشان تا خون برود از تنشان پاک به یک بار. <p class="
هیلیدنلغتنامه دهخداهیلیدن . [ دَ ] (مص ) فروگذاشتن و ترک دادن و فروانداختن . (برهان ) (آنندراج ). هلیدن . رجوع به هلیدن شود.
پالیدنلغتنامه دهخداپالیدن . [ دَ ] (مص ) کاوش کردن . جستجو کردن . تفحص کردن . جستن . || دیدن . (جهانگیری ). || صافی کردن . تصفیه کردن : پالیدن زر را؛ خالص کردن آن از خَبث . (زمخشری ). || زهیدن . تراویدن : چو دید آن برو چهره ٔ دلپذیرز پستان مادر بپالید شیر. <p
الدنلغتنامه دهخداالدن . [ اَ دَ ] (ع ن تف ) نرمتر. قیاساً میتوان آن رااسم تفضیل از لَدانَة دانست : و المرعز، الدن من الصوف لکنه اقل حرارة. (مفردات ابن البیطار). مرعزی ثیابه حارة رطبة الدن من الصوف ... (مفردات ابن البیطار).
اللذونلغتنامه دهخدااللذون . [ اَل ْ ل َ ن َ ] (ع اِ موصول ) اَلَّذون َ. ج ِ الذی نزد بنی هذیل که در حالت رفع آرند و در حالت نصب و جر الذین گویند : نحن اللذون صبحوا الصباحایوم النخیل غارة ملحاحا.رجوع به اقرب الموارد (ذیل الذی ) و سیوطی و ماده ٔ «الذی » شود.<br