لغتنامه دهخدا
پیازک . [ زَ ] (اِ مصغر) مصغر پیاز. پیاز خرد. پیاز کوچک . || پیاز مو؛ بیخ مو. اصل الشعر. رجوع به پیاز موی شود. || گیاهی را گویند که از آن بوریا بافند. (برهان ) (جهانگیری ). || قسمی سبزی کوهی خوردنی . || نوعی از گرز باشد که سر آن را با زنجیر یا دوالی بر دسته نصب کنند و آن را ب