صانقانیلغتنامه دهخداصانقانی . [ ن ِ ] (اِخ ) ابوحمزة. ابوذرعة گوید: وی در ادب فاضل و بر جهمیه سخت گیر بود. (الانساب سمعانی ).
سانقانیلغتنامه دهخداسانقانی . (ص نسبی ) نسبت است به سانقان که طایفه ای از اهل علم از آنجا برخاسته اند. (معجم البلدان ) (الانساب سمعانی ). رجوع به صانقانی شود.
صالقانیلغتنامه دهخداصالقانی . [ ل َ ] (اِخ ) احمدبن خلیل بن منصور معروف به ابن خالویه . وی به عراق و شام شد و از قتیبةبن سعید و هارون بن سعید و ابومروان عثمانی و دیگران حدیث نوشت .
صالقانیلغتنامه دهخداصالقانی . [ ل َ ] (اِخ ) محمدبن علی بن طرخان . ازاحمدبن خلیل صالقانی روایت کند. (الانساب سمعانی ).
صالقانیلغتنامه دهخداصالقانی . [ ل َ ] (اِخ ) احمدبن خلیل بن منصور معروف به ابن خالویه . وی به عراق و شام شد و از قتیبةبن سعید و هارون بن سعید و ابومروان عثمانی و دیگران حدیث نوشت .
صالقانیلغتنامه دهخداصالقانی . [ ل َ ] (اِخ ) محمدبن علی بن طرخان . ازاحمدبن خلیل صالقانی روایت کند. (الانساب سمعانی ).
سانقانلغتنامه دهخداسانقان . (اِخ ) قریه ای است در پنج فرسخی مرو. (معجم البلدان ). رجوع به صانقان شود.