اشکاردیکشنری فارسی به عربیبراءة الاختراع , بکاء , جمهور , خارج , سهل , صارخ , ظاهر , عاري , قائمة الشحن , مفتوح , واضح
اشکارلغتنامه دهخدااشکار. [ ] (اِخ ) قریه ای است در چهارفرسنگی جانب مغرب فارغان . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ). و جزو محال سبعه است .
اشکارلغتنامه دهخدااشکار. [ اِ ] (اِ) شکار که نخجیر است ، و شکار کردن را نیز گویند. (برهان ) (هفت قلزم ) (آنندراج ). شکار. صید : جز ملک محمود که تواند کردنرّه شیری بخدنگی اشکار. ف
اشکارلغتنامه دهخدااشکار. [ اِ ] (ع مص ) اشکارضرع ؛ پرشیر شدن پستان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || اشکار قوم ؛ صاحب شتران بسیارشیر شدن آنان . یا دوشنده ٔ شتران پرشیر گردیدن ا
آشکاردیکشنری فارسی به انگلیسیapparent, blatant, broad, explicit, clear, conspicuous, decided, definite, distinct, evident, express, forth, manifest, obvious, open, open-and-shut, out, outwa
آشکارفرهنگ مترادف و متضادبرملا، بیپرده، بین، پدیدار، پیدا، پیدا، جلوهگر، جلوهگر، جلی، جهر، ذایع، رک، روبرو، روشن، صریح، ظاهر، علنی، عیان، فاحش، فاش، مبرهن، محرز، محسوس، مرئی، مشخص، مشهو
آشکارلغتنامه دهخداآشکار. [ ش ْ / ش ِ ] (ص ، ق ، اِ) (از پهلوی آشکاراک ) ظاهر. بارز. مشهود. مرئی . روشن . هویدا. پیدا. پدید. پدیدار. مکشوف . جلی . جلیه . واضح . عیان . محسوس . مقا