اشناختنلغتنامه دهخدااشناختن . [ اِ ت َ ] (مص ) شناختن . اشناسیدن : گفتم او را درست که اشناسد؟گفت اشناسدش طعان و ضراب . عنصری .و رجوع به شناختن و اشناسیدن شود.
اشناخندالغتنامه دهخدااشناخندا. [ ] (اِ) نام یکی ازعیدهای مجوسان در سغد بود. رجوع به مزدیسنا و تأثیر آن در ادب پارسی ص 275 و آثارالباقیه ص 234 شود.
اشناخندالغتنامه دهخدااشناخندا. [ ] (اِ) نام یکی ازعیدهای مجوسان در سغد بود. رجوع به مزدیسنا و تأثیر آن در ادب پارسی ص 275 و آثارالباقیه ص 234 شود.