اشناختنلغتنامه دهخدااشناختن . [ اِ ت َ ] (مص ) شناختن . اشناسیدن : گفتم او را درست که اشناسد؟گفت اشناسدش طعان و ضراب . عنصری .و رجوع به شناختن و اشناسیدن شود.
واشناختنلغتنامه دهخداواشناختن . [ ش ِ ت َ ] (مص مرکب ) بازشناختن . تشخیص دادن . تمیز کردن . دانستن : تا دو سال آنچنان بهشتی ساخت که کسش از بهشت وانشناخت . نظامی .موج دریا چون بامر حق بتافت اهل موسی را ز قبطی واشناخت . <p class=
ناشناختنلغتنامه دهخداناشناختن . [ ش ِ ت َ ] (مص منفی ) نشناختن . استنکار. (زوزنی ) (منتهی الارب ). انکار. (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن ). نکر. (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). تناکر.(منتهی الارب ). مقابل شناختن . رجوع به شناختن شود.