اشجبدیکشنری عربی به فارسیسوگند شکستن , نقض عهد کردن , براي هميشه ترک گفتن , مرتد شدن , رافضي شدن , عليه کسي اظهاري کردن , کسي يا چيزي را ننگين کردن , تقبيح کردن
عشجبلغتنامه دهخداعشجب . [ ع َ ج َ ] (ع ص ) مرد فروهشته اندام . (منتهی الارب ). مرد مسترخی و سست . (از اقرب الموارد).
عشزبلغتنامه دهخداعشزب . [ ع َ زَ / ع َ ش َزْ زَ ] (ع ص ) شیر بیشه ٔ درشت اندام . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
اسپیجابلغتنامه دهخدااسپیجاب . [ اِ ] (اِخ ) شهری است از ولایت ماوراءالنهر که آنرا بترکی شبران بر وزن گبران گویند. (برهان ). معرب آن اسفیجاب است . رجوع به اسفیجاب شود: ارسلان خان که ولیعهد بود، خان ترکستان گشت و ولایت طراز و اسپیجاب وآن نواحی جمله بغراخان برادرش را داد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص <spa