حاشاکلغتنامه دهخداحاشاک . (ع صوت ) دور باد از تو : پس بگویند بنده را حاشاک مردکی ریش گاو و کون خر است . انوری .مهر از تو توان برید هیهات کس بر تو توان گزید حاشاک . سعدی .تو بحری و هر دو کون خاشاک <b
حشاکلغتنامه دهخداحشاک . [ ح َش ْشا ] (اِخ ) نام رودی است . سرچشمه ٔ آن هرماس است و به دجله ریزد. و نیز نام وادیی به جزیرة در شمال عراق که از الهرماس تا دجله ممتد است . (معجم البلدان ).
حشاکلغتنامه دهخداحشاک . [ ح َش ْ شا ] (اِخ ) (یوم ...) و یوم الثرثار. دو روز از ایام عرب است که به نام آن نهر خوانده شده و در آن وقعه یی در میان قیس و تغلب در عصر اسلام رخ داده است . (الامثال میدانی ).
اشاکةلغتنامه دهخدااشاکة. [ اِ ک َ ] (ع مص ) خار برآوردن درخت . یقال :اشوکت الشجرة اشواکاً (علی الاصل ) و کذا اشاکت اشاکةً؛ ای اخرجت شوکة. || به خار درخستن کسی را. رسانیدن خار را و رنجانیدن به آن . (منتهی الارب ).
آشاکلغتنامه دهخداآشاک . (اِخ ) نام باستانی خبوشان (قوچان ) است و آن را آرسکا و استو و استوا نیز میخوانده اند.
آرسکالغتنامه دهخداآرسکا. (اِخ ) نام باستانی خبوشان که امروز بقوچان معروف است و آن را آشاک و استوا نیز مینامیده اند و مرکز خرّه ٔ سرولایت است .
اشاکةلغتنامه دهخدااشاکة. [ اِ ک َ ] (ع مص ) خار برآوردن درخت . یقال :اشوکت الشجرة اشواکاً (علی الاصل ) و کذا اشاکت اشاکةً؛ ای اخرجت شوکة. || به خار درخستن کسی را. رسانیدن خار را و رنجانیدن به آن . (منتهی الارب ).
خاشاکلغتنامه دهخداخاشاک . (اِ مرکب ) خاشه . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). ساق علف و چوب و ریزه های باریک و خار و خس با خاک آمیخته . (برهان قاطع). ریزه ٔ کاه با خاک بهم آمیخته و خاشه . (شرفنامه ٔ منیری ) (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 369</sp
حاشاکلغتنامه دهخداحاشاک . (ع صوت ) دور باد از تو : پس بگویند بنده را حاشاک مردکی ریش گاو و کون خر است . انوری .مهر از تو توان برید هیهات کس بر تو توان گزید حاشاک . سعدی .تو بحری و هر دو کون خاشاک <b
خار و خاشاکلغتنامه دهخداخار و خاشاک . [ رُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) خار و شاخهای خشک درخت . آشغالهائی ازجنس نباتات و گیاه خرده شاخه و خار : از خار و خاشاک و شاخ و مال بیشه که در آن حوالی بود دسته های فراوان بتعاون ... (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 204</sp