اسامةلغتنامه دهخدااسامة. [ اُ م َ ] (اِخ ) ابن مرشدبن علی بن مقلدبن نصربن منقذ الکنانی و الکلبی الشیزری الملقب بمؤیدالدولةمجدالدین و المکنی بابی المظفر از اکابر بنی منقذ اصحاب قلعه ٔ شیزر و یکی از علماء و از شجعان آنجا. او را در فنون ادب تصانیف عدیده است و ابوالبرکات بن المستوفی در تاریخ اربل
هشامیهلغتنامه دهخداهشامیه . [ هَِمی ی َ ] (اِخ ) از فِرَق اهل کلام و از مشبهه ٔ شیعه وشام دو طایفه اند: هشامیه ٔ اول که اصحاب هشام بن الحکم اند و هشامیه ٔ دوم که اصحاب هشام بن سالم جوالیقی هستند و آنها را جوالیقیه هم میگویند. این دو فرقه را نباید با هشامیه ٔ معتزله ، اصحاب هشام بن عمرو الغوطی ا
هشامیةلغتنامه دهخداهشامیة. [ هَِ می ی َ ] (اِخ ) اصحاب هشام بن عمرو الغوطی هستند که گویند در قرآن دلالتی بر حلال و حرام و امامت نیست . (از تعریفات میر سیدشریف جرجانی ). فرقه ای از معتزله اند و اتباع هشام بن عمرو الغوطی که بیش از سایر فرقه های معتزله مبالغه میکرد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
اشأملغتنامه دهخدااشأم . [ اَ ءَ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از شوم . بدشگون تر. بدفال تر. ناخجسته تر. شوم تر.(منتهی الارب ). نافرخنده تر. نامبارک تر. نامیمون تر.- امثال : اشأم من احمر عاد . اشأم من الاخیل .<br
واشامهلغتنامه دهخداواشامه . [ م َ / م ِ ] (اِ) باشامه . روپاک . سرانداز. مقنعه . واشام . معجر : از آن پس داد وی رانامه ٔ ویس همان پیراهن و واشامه ٔ ویس . (ویس و رامین ).ز زلفینت مرا ده یادگاری ز
باشامهفرهنگ فارسی عمیدچادر؛ چارقد؛ روسری زنان: ◻︎ دریده ماهپیکر جامه در بر / فکنده لالهگون باشامه بر سر (فخرالدیناسعد: لغتنامه: باشامه).
باشامهلغتنامه دهخداباشامه . [ م َ / م ِ ] (اِ) چادر. معجری باشد که زنان بر سراندازند. (برهان قاطع). معجری که زنان بر سر اندازند و آنرا باشومه و باشام نیز گفته اند. مقنعه . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). سرپوش چون دامن و چادر و امثال آن . مقنع. قناع . (شرفنامه