لغتنامه دهخدا
ازنم . [ اَ ن ُ ] (اِخ ) موضعی در قول کثیربن عبدالرحمن :تأملت من آیاتها بعد اهلهاباطراف اعظام فأذناب أزنُم محانی آناء کأن َّ دروسهادروس الجوابی بعد حَول مُجَرَّم ِ.و براء بجای زاء نیز روایت شده و ازنم ، اکثر و اغلب است . (معجم البلدان ).