ارتعاثلغتنامه دهخداارتعاث . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) باگوشواره شدن زن . (منتهی الارب ). با گوشوار شدن زن .
ارتعادلغتنامه دهخداارتعاد. [ اِ ت ِ ] (ع مص )لرزیدن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ).ارتعاش . لرز. لرزه . لرزش . رعدَه . جنبش : همچو قاضی باشد او را ارتعادکی برآید یک دمی از جانْش شاد. مولوی .|| مضطرب گردیدن . بی آرام گ
ارتهاطلغتنامه دهخداارتهاط. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) فراهم آمدن . (منتهی الارب ): نحن ذوارتهاط؛ فراهم آمدگانیم .
مرتعثلغتنامه دهخدامرتعث . [ م ُ ت َ ع ِ ] (ع ص ) زن با گوشواره . (آنندراج ). زینت کرده شده با گوشواره . (ناظم الاطباء). متحلی و آراسته به زیورآلاتی از قبیل گوشواره و گردن بند و امثال آن . (از متن اللغة). نعت است از ارتعاث . رجوع به ارتعاث شود.