شنفلغتنامه دهخداشنف . [ ش َ ] (ع اِ) گوشواره ٔ بالایین یاآویزه ٔ بالای گوش یا معلاق برین و آن خلاف قرط است که در نرمه ٔ گوش باشد. ج ، شنوف . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). گ
شنفلغتنامه دهخداشنف . [ ش َ ن َ ] (ع مص ) دشمن داشتن کسی را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دشمن داشتن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || ناپسند شمردن . || دریافتن . (منتهی
شنفلغتنامه دهخداشنف . [ ش َ ن ِ ] (ع ص ) دشمن دار. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دشمن دار و کراهت دار. (ناظم الاطباء).
شنفلغتنامه دهخداشنف . [ ش َ] (ع مص ) به نظر کراهت یا به تعجب و یا به نظر اعتراض دیدن چیزی را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
شنفارلغتنامه دهخداشنفار. [ ش َ / ش ِ ] (ع ص ) سبک و خفیف . (منتهی الارب ). خفیف . (ازاقرب الموارد). تیز و چست و چالاک . (ناظم الاطباء).
شنفارةلغتنامه دهخداشنفارة. [ ش ِ رَ ] (ع اِمص ) شادمانی شتر ماده وسرعت و تیزی آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
شنفارلغتنامه دهخداشنفار. [ ش َ / ش ِ ] (ع ص ) سبک و خفیف . (منتهی الارب ). خفیف . (ازاقرب الموارد). تیز و چست و چالاک . (ناظم الاطباء).
شنفارةلغتنامه دهخداشنفارة. [ ش ِ رَ ] (ع اِمص ) شادمانی شتر ماده وسرعت و تیزی آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
شنفتنلغتنامه دهخداشنفتن . [ ش ِ ن ُ ت َ ] (مص ) شنیدن . سماع . (برهان ). شنودن و شنیدن . (رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). شنیدن . (جهانگیری ) (غیاث اللغات ). اصغا کردن . اصاغة. ا
شنفتنیلغتنامه دهخداشنفتنی . [ ش ِ ن ُ ت َ ] (ص لیاقت ) آنچه سزاوارشنیدن است . آنچه توان او را شنید. که توانش شنید.