اخطابلغتنامه دهخدااخطاب . [ اِ ] (ع مص ) زرد شدن حَنظَل وخطهای سبز بهم رسیدن در آن . || نزدیک آمدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). || کسی رابرای نکاح کردن خواندن . مرد را بزن خواستن داشتن .
اخیطوبلغتنامه دهخدااخیطوب . [اَ ] (اِخ ) (برادر نیک ) دو تن بدین نام بودند: نخست نوه ٔ عالی و پسر فینحاس که همچو کاهن بزرگ در وفات عیلی جانشین او شد زیرا که فینحاس در جنگ هلاک شده بود. دوم پسر امریا و پدر صادوق . (قاموس کتاب مقدس ).
اخطبلغتنامه دهخدااخطب . [ اَ طَ ] (ع ص ، اِ) تیره ٔ مایل بسرخی در زردی یا تیره ٔ مایل بسبزی . || مرغ اخیل ، که نشانهای سرخ و سبز و سپید دارد و ورکاک و چرغ و خر نر که بر پشت آن خط سیاه باشد. (مهذب الاسماء). || مرغی که آنرا شقراق خوانند: اخطب ، کاسکینه ، مرغیست سبز. (مهذب الاسماء). || حنظل که د
اخطبدیکشنری عربی به فارسینامزدکردن , مراسم نامزدي بعمل اوردن , نوشتن , نقش کردن , حجاري کردن روي سطوح و ستونها , حکاکي کردن , ثبت کردن , سخنراني کردن , نطق کردن , خواندن , رونويسي کردن , تاليف کردن , انشا کردن , تحرير کردن
مخطبلغتنامه دهخدامخطب . [ م ُ طِ ] (ع ص ) حنظل که زرد شود و خطهای سبز بهم رسد در آن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). حنظلی که در آن خطوط سبز بهم رسیده باشد.(از ناظم الاطباء). || صیدی که نزدیک به صیاد رسد و در پهلوی وی واقع گردد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموا
خطبلغتنامه دهخداخطب . [ خ ِ ] (ع اِ) زنی که او را خواستگاری کرده باشند. || مرد زن خواهنده . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). ج ، اخطاب . یقال : هی خطبة و هو خطبها. || خطب نِکح ؛ کلمه ای است که بدان نکاح کنند ویقول الخاطب خطب و یقول المخطوب نکح و کذلک خُط