احسبلغتنامه دهخدااحسب . [ اَ س َ ] (ع ص ) شتر سرخی و سپیدی آمیخته رنگ . (منتهی الارب ). || مرد که موی سرش سپید مایل بسرخی باشد. سرسرخ موی . || مرد پیس اندام که پوستش از مرض ، سپید و مویش سفید و سرخ باشد. (منتهی الارب ). ابرص . || (ن تف ) باحَسَب تر. بزرگوارتر. بأصل تر. حسیب تر.
احسبدیکشنری عربی به فارسیحساب کردن , محاسبه کردن , شمردن , حساب پس دادن , روي چيزي حساب کردن , محسوب داشتن , گمان کردن
احاسبلغتنامه دهخدااحاسب . [ اَ س ِ ] (اِخ ) مسیل های وادیهائی است که از سراة در زمین تهامه ریزد. (مراصد).
احسابلغتنامه دهخدااحساب . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ حسب . گوهرها. || اقرباء : این مسئله در میان اصحاب واحساب خویش در شوری افکند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
احسبابلغتنامه دهخدااحسباب . [ اِ س ِ ] (ع مص ) اَحسَب گردیدن مرد. || احسب شدن شتر. || سیاه و سپید شدن اسب . (تاج المصادر). || سیاه و سفید و سرخ شدن . (زوزنی ).
احسبنیلغتنامه دهخدااحسبنی . [ اَ س َ ب َ ] (ص نسبی ) در انساب سمعانی آمده :الاحسبنی (کذا) بفتح الالف و السین المهملة بینهما الحاء الساکنة المهملة و الباء الموحدة المفتوحة و الیاء الساکنة اخر و فی اخرها (کذا). هذه النسبة الی الاحسبن و هی قبیلة من حضرموت منها سلمةبن کهیل بن الحصین بن تمارح بن اسد
احسبابلغتنامه دهخدااحسباب . [ اِ س ِ ] (ع مص ) اَحسَب گردیدن مرد. || احسب شدن شتر. || سیاه و سپید شدن اسب . (تاج المصادر). || سیاه و سفید و سرخ شدن . (زوزنی ).
احسبنیلغتنامه دهخدااحسبنی . [ اَ س َ ب َ ] (ص نسبی ) در انساب سمعانی آمده :الاحسبنی (کذا) بفتح الالف و السین المهملة بینهما الحاء الساکنة المهملة و الباء الموحدة المفتوحة و الیاء الساکنة اخر و فی اخرها (کذا). هذه النسبة الی الاحسبن و هی قبیلة من حضرموت منها سلمةبن کهیل بن الحصین بن تمارح بن اسد