صیدانلغتنامه دهخداصیدان . [ ص َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حسین آباد بخش دیواندره ٔ شهرستان سنندج ، واقع در 20 هزارگزی شمال خاور حسین آباد و 15 هزارگزی خاور شوسه ٔ سنندج به سقز.
صیدانلغتنامه دهخداصیدان . [ ص َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان طبس مسینا بخش درمیان شهرستان بیرجند، واقع در 44000 گزی شمال باختری درمیان و 3000 گزی جنوب شوسه ٔ بیرجند به درمیان ،کوهس
صیدانلغتنامه دهخداصیدان . [ ص َ ](اِخ ) قصبه ٔ مرکز دهستان بهمئی سرحدی بخش کهگیلویه شهرستان بهبهان ، واقع در 24 هزارگزی جنوب خاوری شوسه ٔ باغ ملک . کوهستانی و هوای آن سردسیر و ما
سیدانلغتنامه دهخداسیدان . [س َی ْ ی ِ ] (اِخ ) بصیغه ٔ تثنیه ، حضرت امام حسن و امام حسین علیهماالسلام . (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء).
سیدانلغتنامه دهخداسیدان . [ س ِ ] (اِخ )دهی است از دهستان حومه ٔ بخش صومای شهرستان ارومیه .دارای 362 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات و توتون . شغل اهالی زراعت و گله دار
سیدانلغتنامه دهخداسیدان . [ س ِی ْ ی ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان عقیلی بخش عقیلی شهرستان شوشتر. دارای 500 تن سکنه . آب آن از کارون . محصول آنجا غلات ، برنج و شغل اهالی زراعت است
صیداندازلغتنامه دهخداصیدانداز. [ ص َ / ص ِ اَ ] (نف مرکب ) شکارانداز. شکارگیر. نخجیرگیر. صیاد. شکارگر : کشتن خود خواستم از غمزه ٔ خونریز اوگفت صیدانداز ساکن صید را تعجیل چیست ؟امیرخ
صیدانةلغتنامه دهخداصیدانة. [ ص َ ن َ ] (ع اِ) واحد صیدان . || غول . || (ص ) زن بدخوی و بسیارگوی . (منتهی الارب ).
صیدانیلغتنامه دهخداصیدانی . [ ص َ ] (ص نسبی ) منسوب است به صیداء که شهری است در ساحل بحرالروم . (الانساب سمعانی ).
صیدانةلغتنامه دهخداصیدانة. [ ص َ ن َ ] (ع اِ) واحد صیدان . || غول . || (ص ) زن بدخوی و بسیارگوی . (منتهی الارب ).
صیداندازلغتنامه دهخداصیدانداز. [ ص َ / ص ِ اَ ] (نف مرکب ) شکارانداز. شکارگیر. نخجیرگیر. صیاد. شکارگر : کشتن خود خواستم از غمزه ٔ خونریز اوگفت صیدانداز ساکن صید را تعجیل چیست ؟امیرخ
صیدانیلغتنامه دهخداصیدانی . [ ص َ ] (ص نسبی ) منسوب است به صیداء که شهری است در ساحل بحرالروم . (الانساب سمعانی ).
غسانیلغتنامه دهخداغسانی . [ غ َس ْ سا ] (اِخ ) محمدبن احمدبن محمدبن جمیع غسانی صیدانی یا صیداوی . او از اهل صیدا بود. به دیار مصر و عراق و بلاد فارس و اهواز سفر کرد، و از شیوخ آن