سجرلغتنامه دهخداسجر. [ س َ ] (ع مص ) تافتن و گرم کردن تنوررا. (منتهی الارب ). به آتش تافتن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). || پر کردن جوی را. (منتهی الارب ). پر کردن . (ت
سجرلغتنامه دهخداسجر. [ س َ ج َ ] (ع اِ) سپیدی بسرخی آمیخته . (منتهی الارب ). سرخی که به سپیدی جسم آمیخته باشد. (اقرب الموارد).
ثجرلغتنامه دهخداثجر. [ ث َ ] (اِخ ) آبی است نزدیک نجران یا مابین وادی القری و شام . || آبی است از بنی القین بن جسر در جوش . (معجم البلدان ).
ثجرلغتنامه دهخداثجر. [ ث َ ] (ع مص ) آمیختن ثفل خرما با چیز دیگر. || خرما را به کنجاره ٔ غوره ٔ خرما آمیختن . و آن در حدیث است . || روان کردن (آب و جز آن ).
سُجِّرَتْفرهنگ واژگان قرآنافروخته شد (در عبارت "إِذَا ﭐلْبِحَارُ سُجِّرَتْ "تسجير و افروختن درياها ، به دو معنا تفسير شده ، يکي افروختن دريايي از آتش و دوم پر شدن درياها از آتش -از کلمه
سجراءلغتنامه دهخداسجراء. [ س َ ] (ع ص ) مؤنث اسجر. چشم سرخ شده یا چشم که سپیدی آن را سرخی آمیخته باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به اسجر شود.
سجرةلغتنامه دهخداسجرة. [ س ُرَ ] (ع اِ) سرخی سپیدی آمیخته . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سَجَر. (اقرب الموارد). || آب اندک که بمدد باران پر شده باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ).آبی
سُجِّرَتْفرهنگ واژگان قرآنافروخته شد (در عبارت "إِذَا ﭐلْبِحَارُ سُجِّرَتْ "تسجير و افروختن درياها ، به دو معنا تفسير شده ، يکي افروختن دريايي از آتش و دوم پر شدن درياها از آتش -از کلمه
سجرةلغتنامه دهخداسجرة. [ س ُرَ ] (ع اِ) سرخی سپیدی آمیخته . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سَجَر. (اقرب الموارد). || آب اندک که بمدد باران پر شده باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ).آبی
سجراءلغتنامه دهخداسجراء. [ س َ ] (ع ص ) مؤنث اسجر. چشم سرخ شده یا چشم که سپیدی آن را سرخی آمیخته باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به اسجر شود.