احرنفازلغتنامه دهخدااحرنفاز. [ اِ رِ ] (ع مص ) مجتمع شدن . گرد آمدن : اِحرنفزوا للرّواح . (منتهی الارب ).
احرنفاشلغتنامه دهخدااحرنفاش . [ اِ رِ ] (ع مص ) برآماسیدن و منتفخ گردیدن از خشم و آماده شدن بدی را. برای شر و غضب ساخته شدن .
اعرنفازلغتنامه دهخدااعرنفاز. [ اِ رِ ] (ع مص ) از سردی قریب بهلاک شدن . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). یقال : اعرنفز الرجل ؛ ای کاد یموت من البرد. (منتهی الارب ).