آبادیلغتنامه دهخداآبادی . (حامص ) (از پهلوی آواتی ، عمران . سعادت ) عمارت . عمران . برابر ویرانی : آبادی میخانه ز ویرانی ماست جمعیت کفر از پریشانی ماست . خیام . || (اِ) جای آباد و جای معمور. آبادانی ، از ده و شهر و امثال آن <span cl
عبادیلغتنامه دهخداعبادی . [ ع ُ ] (ص نسبی ) نسبت است به عبادبن ضبیعةبن قیس بن ثعلبةبن عکابةبن صعب بن علی بن بکر. رجوع به عبداﷲبن محمد العبادی شود. (از اللباب ج 2 ص 110).
عبادیلغتنامه دهخداعبادی . [ ع ُ ] (ص نسبی ) نسبت است به عبادبن صامت . (از اللباب ج 2 ص 110). رجوع به ابواسحاق ابراهیم بن حرث بن مصعب بن ولیدبن عبادةبن صامت عبادی بغدادی شود.
حزنی گنابادیلغتنامه دهخداحزنی گنابادی . [ ح ُی ِ گ ُ ] (اِخ ) شاعری از جنابذ است . آذر گوید: اوقات به تجارت میگذرانید و در شعر طبع خوش داشت . (آتشکده ٔ آذر ص 72). و در مجمعالخواص ص 262 حزینی آمده است .
حزینی گونابادیلغتنامه دهخداحزینی گونابادی . [ ح َ ی ِ ] (اِخ ) صادقی کتابدار در مجمعالخواص ، (ص 262) او را تاجر دانسته و اشعار وی را نقل کرده است . و نیز آذر در آتشکده (ص 71) احوالش را آورده است . (ذریعه ج 9<
حسن ماهابادیلغتنامه دهخداحسن ماهابادی . [ ح َ س َ ن ِ ] (اِخ ) ابن علی بن احمد مقلب به افضل الدین . استاد منتجب الدین بوده و در فهرست او را یاد کرده است . او راست : دیوان النثر. (ذریعه ج 9 ص 239 و ج 2</span
حسین گنابادیلغتنامه دهخداحسین گنابادی . [ ح ُ س ِ ن ِ گ ُ ] (اِخ ) ابن بدیعالزمان منجم باشی فتحعلیشاه بود و لقب منجم باشی را از محمدخان قاجار گرفته بود. (ذریعه ج 8 ص 220).
خضری استرابادیلغتنامه دهخداخضری استرابادی . [ خ ِ ی ِ اِ ت ِ ] (اِخ ) رجوع به خضری در این لغت نامه شود.