آهومندلغتنامه دهخداآهومند. [ م َ ] (ص مرکب ) مریض . بیمار. || معیوب . ناقص . آهُمند.- مغزی آهومند ؛ دماغی مختل . مُخبط : ز پیری مغزت آهومند گشته ست ز گیتی روزگارت درگذشته ست . (ویس و رامین ).و رجوع به آهُم
آهومندفرهنگ فارسی عمید۱. دارای عیب و نقص؛ عیبدار؛ معیوب؛ آهوناک: ◻︎ ز پیری مغزت آهومند گشتهست / ز گیتی روزگارت درگذشتهست (فخرالدیناسعد: ۵۸).۲. بیمار.
معیبلغتنامه دهخدامعیب . [ م َ ] (ع ص )عیب ناک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). عیب ناک و معیوب . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آهومند. دارای عیب .مُعَیِّب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : زرّ سرخ ار شدپشیمانی سپید آتش گرفت چون توان گفتن که مغشوش و معیبش یافتم .<
معیوبلغتنامه دهخدامعیوب . [م َع ْ ] (ع ص ) عیب ناک . (آنندراج ). دارای عیب . مَعیب .(از اقرب الموارد). عیب ناک و عیب دار. (ناظم الاطباء). آهومند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : معیوب نیستی تو ولیکن مابر تو نهیم عیب ز رعنایی . ناصرخسرو.<b