آزجولغتنامه دهخداآزجو. (نف مرکب ) هوی ̍جو. آرزوجوی : نکوهیده باشد جفاپیشه مردبگرد در آزجویان مگرد.فردوسی .
آزجوفرهنگ فارسی عمیدحریص؛ پرطمع: ◻︎ نکوهیده باشد جفاپیشه مرد / به گرد در آزجویان مگرد (فردوسی: ۶/۳۴۰ حاشیه).
حجزیلغتنامه دهخداحجزی . [ ح ِ زا ] (اِخ ) دیهی است به دمشق . و حجزاوی بدان منسوب است . (منتهی الارب ).
حجیزیلغتنامه دهخداحجیزی . [ ح ِج ْ جی زا ] (ع مص ) منع کردن . بازداشتن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): کانت بین القوم رمی ثم صارت حجیزی ؛ ای تراموا ثم تحاجزوا. (منتهی الارب ).
حزیزیلغتنامه دهخداحزیزی . [ ح ِ ی ی ] (اِخ ) یزیدبن مسلم جرتی . اصل وی از جُرت بود و به حزیز منتقل گشت . مسلم بن محمد صنعانی از وی روایت دارد. و ابن ماکولا وی را یاد کند. (سمعانی ) (معجم البلدان ). و رجوع به جرتی شود.
اجزاءلغتنامه دهخدااجزاء. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ جزء و جزو. پاره ها. بهره ها. بخش ها : کجا کل آمده باشد چه باشد قیمت اجزا. قطران .شوهر زن را میکشت و میجوشانید و به اجزاء و اعضاء او تزجّی و تغذّی میکرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).اجزای وی است
فقاعلغتنامه دهخدافقاع . [ ف ُ ] (معرب ، اِ)معرب فوگان . (یادداشت مؤلف ). شرابی که از جو و مویز و جز آن گیرند. آبجو. (فرهنگ فارسی معین ). مویز آب . بوزا. بزا. بوزه . (یادداشت مؤلف ). شراب خام که ازجو و مویز و جز آن سازند. (منتهی الارب ). فقاع از مشروب های گازدار بوده و در کوزه ٔ سنگین نگهدار
معدهلغتنامه دهخدامعده . [ م ِ دَ / دِ ] (از ع ، اِ) عضو آدمی که طعام در آن قرار یابد و هضم شود. (غیاث ). آلتی به شکل کیسه که غذا پس از عبور از حلق و مری در آن داخل می گردد و شروع به هضم می کند و یمینه نیز گویند و در انسان یک معده بیش وجود ندارد ولی در حیوانات