جسورفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تضاد در عمل (اختیار فردی) ت] جسور، گستاخ نافرمان، گردنکش، سرکش عاصی، طاغی، مغرور، باعث رنجش محارب متجاسر
جسور بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی ر بودن، گستاخ بودن، دلیربودن، از خطر نترسیدن، باکَش نبودن، باخطر مقابله کردن، عهدهدار شدن، مبارزه کردن
دلیرفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی بیباک، جسور، پرجرئت، متهور، دلاور، بهادر، بادل، پردل، شیردل، پهلوان، بزنبهادر، باغیرت، متجاسر، نترس، بادلوجرئت گستاخ، طاغی، سرکش، جسور، ب
گستاخفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی تاخ، جسور، پاچهورمالیده، فحاش، بیادب، مغرور، تحقیرکننده بی بندوبار خیره، بیشرم▼ نخاله، لوس، ارنئوت، متجاسر هار☹، شرور
تهدیدکنندهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات بین فردی ] تهدیدکننده، مرعوبکننده، هوچی جسور، فحاش، نفرینکنان، آمر (اشیا:) تهدیدآمیز، مهیب، ترسناک نحس
تطبیقناپذیرفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم تطبیقناپذیر، نابههنجار، ناسازگار، سخت نافرمان، سرکش، جسور ترشرو آزاد خاص مخالف، معترض فرقهای بدعتگذار یلخی، بیقید انتقادی منحرف نابهجا، نامناسب