آشفتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت ل کردن، بههمزدن، هم زدن، تکان دادن، جنباندن، متلاطم کردن، پیچاندن، بههم زدن پریشان شدن، آشوبیدن، بالبال زدن، ناآرامشدن، پرآشوب و بیسکون شدن تند
آشفتهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم ت] آشفته، پریشان▼ [وضعیت آشفته:]آشفته، نابهسامان، نامرتب، بیسامان، بینظم▼، بههمریخته، درهمبرهم، مغشوش، متشتت، ازهمپاشیده، داغان، متلاشی، شکسته
مغشوش کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم وش کردن، بههم ریختن، آشفتهکردن، آشفتن، ازشکل انداختن، بدشکل کردن، تکان دادن، حرکت دادن بههم ریختن اوضاع، مداخله کردن، مانع شدن گم کردن، درجای عوضی
شدت بخشیدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: علیت دن، تشدید کردن، متلاطمکردن، تکان دادن، جنباندن، بههم زدن، آشفتن افزودن
احساس ایجاد کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی اد کردن، بههوش آوردن، بیدار کردن، آشفتن، درد آوردن، تحریک کردن، انگیختن، تهییج کردن
حواسرا پرت کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شرایط و عَمَلِ شهود ا پرت کردن، منحرف کردن، اغوا کردن، جلب کردن، آشفتن مانع شدن، کور کردن
دیوانه شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ استدلال شدن، عقل خودرا ازدستدادن، بیخود شدن، ازخود بیخود شدن، عصبانی شدن آشفتن، پریشان شدن، بههیجان آمدن، ازجا دررفتن خشم گرفتن، غضب کردن، عصبانی