ادارهکردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عمل داوطلبانه رهکردن، گرداندن معامله کردن، برخورد کردن، دست زدن، اجراکردن، انجام دادن
ادارهکنندهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عمل داوطلبانه کننده، راهبر، گرداننده، ناظر، آمر، امر کننده، فرماندهنده، مدیر، مقتدر، مستبد، حاکم راننده
مجبور کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام ادار کردن، واداشتن، برآن داشتن، ناچار کردن، تحمیل کردن، آوار کسی شدن، بار کردن، چیزی بارکسی کردن، چیزی بهناف ِکسی بستن، اجبار کردن کار
مدیریتکردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عمل داوطلبانه مدیریتکردن، اداره کردن، راندن، نظارت کردن نفوذ داشتن، تأثیر داشتن، مراقبت کردن، چرخاندن، حکمرانی کردن
برگمارندهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام ه، منصوبکننده، ادارهکننده، مدیر، رئیس، حکمران، ارباب کارفرما، تولیدکننده
تنظیمکنندهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم کننده، نظمدهنده، ترتیبدهنده، ناظم، نسقبند رئیس، مدیر ادارهکننده مبصر ناظم کل، خدا ناظمه عهدهدار نظم، انتظامی