معنی گسستگی | واژه یاب

همه دیکشنری مترادف طیفی آزاد

جست‌وجوی دقیق

گسستگی

فرهنگ مترادف و متضاد

انفصال، انقطاع، پارگی، گسیختگی ≠ پیوستگی

جست‌وجوی مشابه

گرسنگی

فرهنگ مترادف و متضاد

جوع، غلا، قحطی، گشنگی، مجاعه ≠ اشباع، سیری

گرفتگی

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. انسداد ۲. قبض ۳. پریشانی، حزن ۴. ابتیاع، خریدن ۵. بهچنگآوردن ۶. دریافتن، دریافت کردن ۷. اخذ، قبض ۸. ابتلا، مبتلاشدن ۹. فرض کردن ۱۰. بستن، مسدود کردن ۱۱. بردا

جست‌وجوی متن

انفصال

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. انفکاک، تجزیه، جدایی، فصل، گسستگی ۲. مفارقت ۳. برکناری، خلع، عزل ۴. انقطاع، گسیختگی ≠ اتصال

انفکاک

فرهنگ مترادف و متضاد

انفصال، پراکندگی، تفکیک، جدایی، فک، گسستگی، گسیختگی

انقطاع

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. انفصال، جدایی ۲. بریدگی، پارگی، گسستگی، گسیختگی ۳. انشقاق، قطع ۴. فروکش ≠ اتصال، پیوستگی، وصل

تسلسل

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. پیوستگی، تداوم، ترادف، تواتر، توالی ≠ گسستگی ۲. پیوستهشدن ≠ گسسته شدن

گسیختگی

فرهنگ مترادف و متضاد

انفصال، پارگی، جدایی، گسستگی ≠ اتحاد، اتصال، پیوستگی