معنی متقدم | واژه یاب

جست‌وجوی دقیق

۱. پیشین، سابق، پیش، گذشته ۲. پیشکسوت ۳. پیشاهنگ، پیشگام ≠ متاخر

همراهشدن، یکی شدن، متفق شدن، یگانه شدن، یکصدا شدن، همپیمان شدن، همرای شدن، همعهد گشتن

۱. ارجح، اولی، برتر، اولویتدار، دارای تقدم ۲. پیشگام، پیشاهنگ، پیشرو ۳. پیشوا، رهبر، قاید ۴. پیش، پیشین، سابق، مسبوق ≠ موخر

۱. گام، قدم، پا ۲. جایپا، قدمگاه ۳. وقت آمدن ۴. زمان آمدن

۱. ترجیح دادن، رجحان دادن، مقدم شمردن ۲. پیش انداختن، جلو انداختن

مبادی، درآمد، مدخل ≠ موخرات

اسلاف، پیشینیان، متقدمان، متقدمین ≠ متاخرین

۱. پیشاهنگ، پیشتاز، پیشرو، پیشقراول، متقدم ۲. بیرقدار، طلایهدار، علمدار

۱. پیشاهنگ، پیشرو، ، متقدم، ، مقدم ۲. پرچمدار، طلایه، طلایهدار

پرچمدار، پیشتاز، پیشرو، متقدم

۱. دیرینه، سابق، سابق، سلف، قبلی، قدیم، متقدم ۲. ظهر، نیمروز ≠ تازه ۳. پسین