معنی عجز | واژه یاب

جست‌وجوی دقیق

استیصال، اضطرار، بیچارگی، درماندگی، زبونی، سستی، ناتوانی

۱. بیچاره، بیحال، خسته، درمانده، راجل، زبون، زمینگیر، ضعیف، فرومانده، کمزور، مانده، ناتوان، هاژ ۲. بیکفایت، نالایق ۳. اعمی، علیل، کور، نابینا ≠ قادر

۱. اکنون، اینک، فعلاً، هماکنون ۲. بیدرنگ، فوراً

التماسآمیز، عاجزانه، عجزآمیز

اضطرار، پریشانی، تهیدستی، درماندگی، عجز، فقر، فلاکت، لاعلاجی، ناچاری

اجبار، استیصال، بیچارگی، درماندگی، عجز، فروماندگی

۱. خرقعادت، معجزه ۲. عجز، ناتوانی

۱. تنگدستی، فقر ۲. استیصال، بیچارگی، عجز ۳. خستگی، فرسودگی، ناتوانی