معنی الکی | واژه یاب

جست‌وجوی دقیق

بیجهت، بیخود، بیسبب، بیهوده، دروغکی

۱. اولاد، تبار، خاندان، دودمان، سلاله، سلسله، طایفه، عترت، قبیله، نسل ۲. احمر، سرخ، قرمز ۳. پری، جن، زائوترسان ۴. سراب

ابکم، بکم، بیزبان، کندزبان، گنگ، لال

اکنون، الان، اینزمان، اینک، حال، حالیا

اجبار، گردنگیر، ناچار، ناگزیر، وادار

اجباری، ضروری، لازم

الکی، بیپایه، دروغی، دروغین، کاذب، واهی ≠ راستکی، راستین

الکی، الهبختکی، بیهوده، پرتوپلا، پوچ، شانسی، گترهای، مزخرف، مهمل

التذاذ، حظ، خوشی، کیف، نعیم ≠ الم

۱. التذاذ، کیف، لذت، خوشی ۲. بهره، سهم، نصیب ۳. سعادت، کامیابی

۱. التهاب، حرارت، سوزش ۲. برد، سرما ۳. رشک، کینه ۴. اشتیاق، شور ۵. داغ، درد ۶. عشق