الکیلغتنامه دهخداالکی . [ اَ ل َ ] (ص نسبی ) در تداول عامه ، کاری ظاهری بی آنکه حقیقتی داشته باشد. باطل . دروغ . مترادف کشکی .
الکیفرهنگ فارسی عمید۱. کار عبث و بیهوده.۲. سخنی که حقیقت نداشته باشد؛ دروغین.۳. (قید) بدون دلیل جدّی؛ از روی تفنن: او هر روز الکی به پارک میرفت.
شمارندهaliquot partواژههای مصوب فرهنگستانمقسومعلیهی که یک عدد صحیح را به اجزای برابر، بدون باقیمانده، تقسیم میکند
حلقچیلغتنامه دهخداحلقچی . [ ح َ ق َ ] (اِ) نوعی از زولوبیا. زلیبایی که بیک حلقه باشد و آنرا بهفت رنگ میکنند. (شرفنامه ٔ منیری ). حلوایی است که آنرا زلیبیا گویند و بعربی زلابیه خوانند. (برهان ). حلوایی است که بعربی زلابیه گویند و حالا در بیشتر جاها زلبیا گویند : در ا
حلقیلغتنامه دهخداحلقی . [ ح َ ] (ص نسبی ) منسوب به حلق . حروف حلقی و آن شش حرف است : همزه ، هاء، عین ، حاء، غین ، خاء. (آنندراج ). رجوع به حلق شود. || مشتی که بر گلو و زیر زنخ زنند و آنرا دوکارد و دوکاردی نیز گویند. (یادداشت مرحوم دهخدا). || نغمه ٔ حلقی ؛ مقابل صناعی یا نغمه ٔ صناعی نغمه ای ک
چالکیلغتنامه دهخداچالکی . (اِخ ) دهی است از بخش ایزه شهرستان اهواز که در 15 هزارگزی باختر ایزه واقع شده . جلگه ای است گرمسیر و 117 تن سکنه دارد. آبش از چاه و قنات و محصولش غلات و تریاک و حبوبات است و شغل اهالی زراعت و گله داری
چالکیلغتنامه دهخداچالکی . (اِخ ) دهی است از دهستان سدن رستاق بخش مرکزی شهرستان گرگان که در 11 هزارگزی باختر گرگان واقع شده .دشتی است معتدل و مرطوب و مالاریائی که 215 تن سکنه دارد. آبش از قنات و محصولش برنج ، غلات ، لبنیات و تو
الکیداماسلغتنامه دهخداالکیداماس . [ اَ ] (اِخ ) السیداماس . خطیب یونان قدیم و شاگرد گرگیاس . وی در 424 ق . م . زنده بوده است . از او تنها دو خطبه در دست است . و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 1 ص 334</span
الکیدامیداسلغتنامه دهخداالکیدامیداس . [ اَ ] (اِخ ) از سرداران مردم مسین در یونان قدیم . چون اسپارتیان بدین کشور (مسین ) غلبه یافتند، وی 723 ق . م . گروهی از مردم مسین را به رجیوم شهر قدیم ایتالیا منتقل کرد و درآنجا سکونت داد. (از قاموس الاعلام ترکی ج <span class="h
الکیونیوسلغتنامه دهخداالکیونیوس . [ اَ ی ُ ن ِ ] (اِخ ) از دانشمندان وندیک (ونزی ) (1487 - 1527 م .). زبان یونانی را میدانست و در فلورانس بتدریس این زبان اشتغال داشت . کتابهایی از زبان یونانی ترجمه کرده است . (از قاموس الاعلام ترک
الکیبیادلغتنامه دهخداالکیبیاد. [ اَ ] (اِخ ) از سرداران بزرگ یونان قدیم . السیبیاد. رجوع به السیبیاد و القیبیادس و قاموس الاعلام ترکی ج 1 ص 333 شود.
الکیفرونلغتنامه دهخداالکیفرون . [ اَ رُ ] (اِخ ) مؤلف یونانی در قرن سوم یا چهارم م . مکتوبهایی از زبان گناهکاران و چاپلوسان و جز آن نوشته است که هم از نظر فصاحت و بلاغت و هم از نظر نشان دادن اخلاق و عادات یونانیان مشهور است . این مکتوبها مکرر چاپ گردیده و به برخی از زبانهای اروپایی نیز ترجمه شده
الکیداماسلغتنامه دهخداالکیداماس . [ اَ ] (اِخ ) السیداماس . خطیب یونان قدیم و شاگرد گرگیاس . وی در 424 ق . م . زنده بوده است . از او تنها دو خطبه در دست است . و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 1 ص 334</span
الکیدامیداسلغتنامه دهخداالکیدامیداس . [ اَ ] (اِخ ) از سرداران مردم مسین در یونان قدیم . چون اسپارتیان بدین کشور (مسین ) غلبه یافتند، وی 723 ق . م . گروهی از مردم مسین را به رجیوم شهر قدیم ایتالیا منتقل کرد و درآنجا سکونت داد. (از قاموس الاعلام ترکی ج <span class="h
الکیونیوسلغتنامه دهخداالکیونیوس . [ اَ ی ُ ن ِ ] (اِخ ) از دانشمندان وندیک (ونزی ) (1487 - 1527 م .). زبان یونانی را میدانست و در فلورانس بتدریس این زبان اشتغال داشت . کتابهایی از زبان یونانی ترجمه کرده است . (از قاموس الاعلام ترک
الکی بیادسلغتنامه دهخداالکی بیادس . [ اَ دِ ] (اِخ ) نام کتابی که به افلاطون منسوب است . رجوع به یسنا تفسیر و تألیف پورداود ج 1 ص 91 و «القیبیادس » شود.
الکیبیادلغتنامه دهخداالکیبیاد. [ اَ ] (اِخ ) از سرداران بزرگ یونان قدیم . السیبیاد. رجوع به السیبیاد و القیبیادس و قاموس الاعلام ترکی ج 1 ص 333 شود.
حبیب مالکیلغتنامه دهخداحبیب مالکی . [ح َ ب ِ ل ِ ] (اِخ ) از اعمش روایت کند. برخی او را همان حبیب بن خالد دانسته اند. عقیلی گوید: از قوقل نقل است که در کوفه مردی بود به نام حبیب مالکی دارای فضل و از اصحاب بود. چون نزد ابن مبارک از او نام بردیم ابن مبارک او را ثنا گفت ، پس حدیث او را از اعمش از زیدب
تالکیلغتنامه دهخداتالکی . (اِ) گشنیز صحرایی باشد. (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (آنندراج ). گشنیز کوهی . (برهان ) (آنندراج ). گشنیج دشتی . (شرفنامه ٔ منیری ). گشنیز بری . (ناظم الاطباء). تالگی . (ناظم الاطباء). و رجوع به تالگی شود.
خالکیلغتنامه دهخداخالکی . [ ل َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان حومه ٔ بخش لشت نشاء واقع در شهرستان رشت و 7 هزارگزی جنوب بازار لشت نشاء. ناحیه ای است واقع در جلگه با آب و هوای مرطوب و مالاریائی ، 158 تن سکنه دارد که شیعی مذهب و گی
دالکیلغتنامه دهخدادالکی . [ ل َ ] (اِخ ) نام رودی است از رودهای فارس و آن شامل دو شعبه ٔ اصلی است یکی موسوم به دالکی شرقی و دیگری موسوم به شاپورکه در ناحیه ٔ کولاک بهم میریزند. (جغرافیای غرب ایران ص 44). فسائی در فارسنامه گوید: آبش مایل بشوری و از دو شعبه متشک
دالکیلغتنامه دهخدادالکی . [ ل َ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای یازده گانه ٔ بخش برازجان شهرستان بوشهر است و حدود و مشخصات آن به قرار زیر میباشد: از شمال به ارتفاعات کتل ملو. از خاور کوه دالکی . از جنوب دهستان حومه ٔ برازجان و حد باختری آن رودخانه ٔ دالکی است . این دهستان در شمال خاوری بخش واقع