inhibitingدیکشنری انگلیسی به فارسیمهار، ممنوع کردن، منع کردن، مانع شدن، باز داشتن و نهی کردن، از بروز احساسات جلوگیری کردن
خویشتن داریدیکشنری فارسی به انگلیسیcontinence, inhibition, mortification, self-control, self-denial, self-restraint, stoically, stoicism, temperance