indictingدیکشنری انگلیسی به فارسیادعای، متهم کردن، اعلام جرم کردن، تعقیب قانونی کردن، علیه کسی ادعا نامهتنظیم کردن
هدیهدیکشنری فارسی به انگلیسیbooty, bounty, favor, gift, Grant, offering, present, presentation, testimonial, token