obligatesدیکشنری انگلیسی به فارسیموظف است، متعهد و ملتزم کردن، در محظور قرار دادن، ضامن سپردن، تکلیف کردن
obligesدیکشنری انگلیسی به فارسیموظف است، وادار کردن، مجبور کردن، ممنون کردن، مرهون ساختن، متعهد شدن، لطف کردن