poorدیکشنری انگلیسی به فارسیفقیر، مسکین، ناچیز، غریب، مستمند، معدود، محتاج، بی نوا، نا مرغوب، بی پول، دون، بی چاره، لات، فرومایه، فرومانده، ضعیف الحال، نا سازگار، پست
equipoiseدیکشنری انگلیسی به فارسیمسکن، تعادل، توازن، برابری در وزن، میزان، متعادل ساختن، به حالت تعادل دراوردن، متوازن کردن