مساعددیکشنری فارسی به انگلیسیbenign, benignant, easy, favorable, friendly, prosperous, ripe, suitable
squareدیکشنری انگلیسی به فارسیمربع، میدان، مجذور، چهار گوش، توان دوم، محوطه، عرصه، چارگوش، مربع کردن، مجذور کردن، چهارگوش کردن، بتوان دوم بردن، وفق دادن، جور دراوردن، واریز کردن، مستقیما، جذ