ساحلدیکشنری فارسی به انگلیسیbeach, coast, front, frontage, seacoast, seashore, shore, strand, waterfront, waterside
shagsدیکشنری انگلیسی به فارسیشگفت انگیز، موی کرک شده، موی درهم وبرهم، موی زبر، توتون زبر، پارچه مویی زبر، درهم و برهم ساختن، خشن ساختن، تکان دادن، لرزاندن
paraplegiaدیکشنری انگلیسی به فارسیپاراپلژی، فلج پا، فلج پایین تنه، فلج نیمه بدن، فلج اعضای سافل، پا فلجی